دریافت مجموعه جدیدتربن ها و بهترین ها



فروش پایان نامه روانشناسی : برنامه درمانی ذهن آگاهی مبتنی بر درمان شناختی[۱] (MBCT)

برنامه درمانی ذهن آگاهی مبتنی بر درمان شناختی[۱] (MBCT)

ذهن آگاهی مبتنی بر درمان شناختی توسط سگال، ویلیامز و تیزدل (۲۰۰۲) طراحی شد. MBCT، ترکیبی از جنبه های شناخت درمانی بک و MBSR است.

به نظر تیزدل، سگال و ویلیامز (۱۹۹۵؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) مهارت های کنترل توجه که در مراقبه ی ذهن آگاهی آموخته می شوند می توانند در پیشگیری از عود دوره های افسردگی اساسی مفید واقع شوند. این جلسات شامل ۸ جلسه هفتگی است که به صورت گروهی برگزار می شود.

همانند درمان های شناختی، MBCT نیز در پی آن است که به شرکت کنندگان کمک کند تا افکارشان را به صورت وقایع ذهنی ببینند تا واقعیت، نقش افکار خودآیند منفی را در حفظ نشانگان افسردگی بشناسند و وقوع افکار منفی را از اثرات روان شناختی منفی آن ها رها سازند (بارنوفر[۲]، کران[۳] و دیدونا،  ۲۰۰۹؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). با این حال برخلاف رویکرد درمان های شناختی کلاسیک که تاکید قابل توجهی را بر ارزیابی و تغییر اعتبار محتوای افکار و ایجاد افکار جای گزین قرار می دهد، MBCT در درجه ی اول در پی آن است که هوشیاری فرد و روابطش با افکار و هیجانات را تغییر دهد (تیزدل و همکاران، ۲۰۰۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

این رویکرد نوید تازه ای در تبیین درمان شناختی رفتاری است. آموزش ذهن آگاهی مستم یادگیری فراشناختی و استراتژی های رفتاری جدید برای متمرکز شدن روی توجه، جلوگیری از نشخوارهای فکری و گرایش به پاسخ های نگران کننده است و باعث گسترش افکار جدید و کاهش هیجانات ناخوشایند است (آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸).

فرض اصلی MBCT این است که اولین مرحله در ایجاد ارتباط به شکلی متفاوت، پذیرفتن و کنارآمدن با امور به همان صورتی است که هستند. در نهایت پذیرش ما را قادر خواهد کرد تا به صورت آشکارتری آن چه را که نیاز به تغییر دارد شناسایی کنیم (کرین، ۲۰۰۹).

افراد در طی این برنامه می آموزند تا افکار و احساسات خود را بدون قضاوت مشاهده کنند و آنها را به سادگی به عنوان رویدادهای ذهنی بنگرند که در حال رفت وآمد هستند، و وماً نمایانگر واقعیت نیستند. در این رویکرد فرض بر این است که افراد می آموزند چگونه در دام الگوهای نشخوار فکری خود گیر نیفتند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). در واقع فرد یاد می گیرد که چطور به شیوه ای متفاوت با افکار و احساسات منفی خود رابطه برقرار کند و به تغییر محتوای باورها و افکارشان متمرکز شود.

۲-۱-۱۴-۳-  برنامه درمانی رفتار درمانی دیالکتیک[۴] (DBT)

رفتاردرمانی دیالکتیکی (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) برای اولین بار به عنوان درمانی برای رفتارهای خودکشی مزمن و خودجرحی که اغلب در بیماران مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) شدید دیده می شود، ایجاد شد.

مارشال لینهان، علاقه ای شخصی به ذن بودیسم داشت و در پی آن بود تا اصول و تکنیک های برگرفته از سنت بودیسم را با تکنیک های بالینی یکپارچه کند (دیدونا، ۲۰۰۹).

چهار بررسی کنترل شده، اثر بخشی DBT را در بیماران مرزی نشان داده است. شواهد تازه ای نیز درخصوص اثر بخشی DBT اصلاح شده، در دیگر شرایط بالینی هم چون اختلال خوردن، می

گساری و افسردگی مزمن وجود دارد (فیگنبام[۵]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

رفتاردرمانی دیالکتیکی، بدکارکردی های رفتاری در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی را به صورت زنجیره ای از بدکارکردی های اساسی سیستم تنظیم هیجانی که دربردارنده ی واکنش عاطفی شدید و ناتوانی در تعدیل هیجان ها است، در نظر می گیرد. این الگو، عناصر CBT کلاسیک را با فلسفه و تمارین ذن تلفیق می کند و به طور همزمان بر راهبردهای پذیرش و تغییر رفتار تمرکز دارد تا به بیماران کمک کند که توانایی های تنظیم هیجانشان را بهبود بخشند (لینهان، ۱۹۹۳؛ رابینز، ۲۰۰۲؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در این رویکرد، مراجعان ترغیب می شوند که خود، تاریخچه و موقعیت فعلی خود را دقیقاً آن طور که هستند، بپذیرند در ضمن اینکه، به طور متمرکز رفتارها و محیط خود را به منظور ساخت یک زندگی بهتر تغییر دهند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

لینهان سه مهارت ذهن آگاهی را در قالب سوال های چه” و چگونه” مطرح می سازد: چه چیزهایی مشاهده، توصیف و مورد مشارکت قرار می گیرند و چگونه می توان ذهن اگاهی موثر بدون قضاوت و داوری داشت؟”. هدف از مهارت های چه” این است که فرد را قادر می سازد تا آگاهانه زندگی کند. مهارت های چگونه” به این اشاره دارد که چگونه این عمل از طریق موضع غیرقضاوتی، متمرکز بر یک چیز در لحظه و به صورت موثر، انجام می شود (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

چهار حالت درمانی در DBT وجود دارد: درمان انفرادی، آموزش مهارت های گروهی، مشاوره ی تلفنی میان درمانگر و بیمار و جلسات مشاوره ی تیمی برای درمان گران. مهارت های ذهن آگاهی در بافت آموزش مهارت های گروهی به عنوان شیوه ای کمکی به بیماران برای افزایش پذیرش خویشتن و به عنوان راهبرد مقابله با هدف کاهش اجتناب از هیجانات مشکل و پاسخ های ترس آموخته می شود (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در رفتاردرمانی دیالکتیکی، مراجعان مهارت های ذهن آگاهی را به شکل گروهی و هفتگی در طول یک سال یاد می گیرند. آن ها در گروه، این مهارت ها را به همراه درمانگر خود تمرین می کنند تا این که بتوانند به زندگی روزمره تعمیم دهند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

تمرین های ویژه ای که برای تقویت ذهن آگاهی به کار برده می شوند؛ شامل تجسم افکار، احساسات و حس ها به صورت ابرهای در حال گذر در آسمان، مشاهده ی تنفس با شمارش یا همگام کردن آن ها با قدم ها و آوردن آگاهی هوشیارانه به فعالیت های روزانه می باشد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در مقایسه با MBCT و MBSR آموزش ذهن اگاهی در DBT، در زمینه شخصیت مفیدتر است و مسلما برای افرادی که مشکلات آشکارتری در حفظ توجه دارند، مناسب تر است (مک، ۲۰۰۷).

۲-۱-۱۴-۴-  درمان مبتنی بر  پذیرش و تعهد[۶] (ACT)

درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (هایز، استروسال و ویلسون، ۱۹۹۹؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷)، از دیدگاه نظری مبتنی بر تحلیل رفتار زمان حال است (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). این درمان بر این فرضیه استوار است که پریشانی روان شناختی اغلب با تلاش هایی برای کنترل و اجتناب از افکار و هیجانات منفی مرتبط است که اغلب به طور مع، فراوانی، شدت یا برجستگی این وقایع درونی را افزایش می دهد و در نتیجه منجر به پریشانی بیش تر و ناتوانی بیش تر برای پرداختن به رفتارهایی می شود که در پی اهداف ارزش مند و طولانی مدت است (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

براین اساس، هدف اصلی ACT این است که با آموزش مهارت هایی که تمایلات افراد را برای تماس کامل با تجاربشان، شفاف سازی ارزش آن ها و انجام رفتارهایی که با این ارزش ها سازگار است، افزایش می دهد؛ انعطاف پذیریی روان شناختی بیش تری را ایجاد کند (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

شش فرایند اصلی در درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد مشخص شده است: پذیرش، گسلش، تماس با

لحظه ی اکنون، خود مشاهده گری (خود به عنوان بافت)، ارزش ها و عمل متعهدانه (هایز، لوما[۷]، باند[۸]، ماسور[۹]و لی لیز[۱۰]، ۲۰۰۶؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). ذهن آگاهی در متن چهار فرایند اول آموخته می شود، جایی که انواعی از تمرین ها به کار گرفته می شود تا آگاهی را از مشاهده ی خویشتن افزایش داده و افکار و عقاید حقیقی و اصیل را پرورش دهد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

ذهن آگاهی در مرکز رویکرد درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد قرار دارد اما تمرین های کلاسیک ذهن آگاهی هم چون مراقبه نشسته، ممکن است آموخته شود یا نشود. برخلاف MBSR، MBCT و DBT، توسعه ACT متاثر از منابع بودیسم نبوده است. هدف اساسی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد این است که انعطاف پذیری یا توانایی روان شناختی فرد را برای حفظ تماس با تجارب خود، افزایش دهد (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰). درمان ACT هم در جلسات فردی و هم گروهی با مدت متنوعی از یک روز (به عنوان مثال گریج[۱۱]، کالاگان[۱۲]، هایز و گلین لاوسون[۱۳]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱ ) تا ۱۶ هفته ( به عنوان مثال هایز و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) انجام می شود.

این درمان برای طیف وسیعی از مشکلات هم چون افسردگی، هراس اجتماعی، مصرف سیگار، استرس کار، سایکوز، درد مزمن و وسواس موکنی به کار برده شده است. بررسی های نظام مند نشان داده اند که ACT اثرات مفیدی را نشان می دهد (کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰).

علاوه بر این چهار رویکرد درمانی، در سایر زمینه های روان شناختی نیز رویکردهای نوپایی شکل گرفته اند؛ به عنوان مثال در حوزه ی اختلالات خوردن ” ذهن آگاهی مبتنی بر آموزش آگاهی خوردن[۱۴] (MBEAT)” و  پیش گیری از عود پیش گیری از عود مصرف مواد[۱۵](MBRP)”؛ که البته نیاز به پژوهش های تجربی بیش تر در این حیطه به خوبی نمایان است.

 

۲-۱-۱۵- کاربرد ذهن آگاهی در حیطه ی نگرانی

اختلالات اضطرابی فرصتی آشکار برای بالین گران است تا اصول ذهن آگاهی را در عمل مشاهده کنند. فرض رویکرد ذهن آگاهی این است که ما با تلاش برای اجتناب از رنج هایمان، با آن ها یکی می شویم (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

فرد مضطرب در پی آن است که از ناراحتی ناشی از ترس اجتناب کند. محرک ترسناک می تواند بیرونی باشد، مثل مارها (فوبی ساده)، پارک (آگورافوبیا) و مهمانی های رسمی (اضطراب اجتماعی) یا می تواند درونی باشد مثل ضربان قلب (اختلال وحشت زدگی) یا افکار کفرآمیز (اختلال وسواسی – اجباری). بیش تر بیماران مبتلا به اختلالات اضطرابی می دانند که ترس آن ها غیرمنطقی است اما این شناخت در طی دوره های اضطراب شدید، برای تغییر رفتارهای اجتنابی یا فرار، کافی نیست (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

همان گونه که قبلا اشاره شد، رویکردهای مبتنی بر ذهن آگاهی دربردارنده ی مواجهه هستند. مواجهه عنصر کلیدی در درمان موثر اضطراب است. وجه مشخص رویکرد ذهن آگاهی، تغییر تدریجی روابط فرد با اضطراب است، یعنی رابطه ی اجتنابی و تحمل اضطراب، به رابطه ای دوستانه تغییر می یابد. افراد در طی این رویکرد می آموزند که در ترس گرفتار نشده و از آن اجتناب نکنند؛ تا این که ترس فروکش کند (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

اما به چه علت در درمان اختلالات اضطرابی از ذهن آگاهی استفاده می شود؟

پاسخ کوتاه است : به این علت که اضطراب غیرقابل اجتناب است و اغلب تلاش در جهت کاهش

آن بی ثمر است. در حالی که ترس یک پاسخ کوتاه مدت به یک خطر حتمی است، اضطراب به ترس از اتفاقاتی مربوط می شود که ممکن است در آینده برای ما خطر ساز باشند.

اضطراب زمانی نابهنجار می شود که در پاسخ به خطری ادارک شده که واقعیت ندارد، به وجود آید. اضطراب، زمانی اختلال محسوب می شود که در توانایی های عملکردی فرد مشکل ایجاد کند (انجمن روان پزشکان امریکا، ۲۰۰۰؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵). اختلالات اضطرابی علل متعددی دارند اما با این وجود، آن چه که در همه ی اختلالات متداول است، عدم تحمل تجربه ی اضطراب است.

ما انسان ها پیوسته درگیر تفکر استدلالی و فراشناخت – تفکر درباره ی اتفاقات ذهنی – هستیم  (فلاول[۱۶]،راس[۱۷]، ۱۹۸۱؛ تونتو[۱۸]، ۲۰۰۲؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵) و ساده ترین تجارب درونی خویش (ضربان قلبم خوب نمی زند) را به صورت عقایدی کلی و جامع (من دچار مشکل هستم) توصیف می کنیم.

درمان شناختی رفتاری کلاسیک در پی آن است تا با آزمودن تفکر تحریف شده فرد، فراشناخت های سودمند را جای گزین فراشناخت های ناسازگار کند. از جمله ی این تحریفات می توان به فاجعه سازی، بیش تعمیم دهی و عقاید دومقوله ای یا طرحواره های مربوط به خود و جهان اشاره داشت (و، ۱۹۹۷؛ یانگ[۱۹]، کلاسکو[۲۰] و ویشار[۲۱]، ۲۰۰۳؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

اختلالات اضطرابی به وسیله ی فراشناخت های منفی تقویت می شوند (تونتو، ۲۰۰۳ ؛ به نقل از گرمر و همکاران، ۲۰۰۵). یک پاسخ بی خطر جسمانی ممکن است به صورت خطرناک تفسیر شود و براین اساس فرد تلاش می کند تا چیزهای خطرناک را از خود دور کند (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

اما آن چه که در رویکرد ذهن آگاهی اتفاق می افتد، آگاه شده از پدیده است؛ نه فکر کردن درباره ی آن. رویکردهای مبتنی بر ذهن آگاهی در درمان اضطراب، کمتر به شناسایی افکار توجه دارند. در حقیقت، این رویکرد به اتفاقات همان گونه که رخ می دهند، توجه دارند – توجه همراه با پذیرش.

برای مثال؛ در خصوص افکار فاجعه آمیز، رویکرد درمان شناختی رفتاری کلاسیک، در تلاش است تا این افکار را شناسایی کرده (من به خاطر سکته ی قلبی خواهم مرد؟) و با آن ها چالش کند (به چه علت ؟ تا چه حد دارد امکان دارد که این اتفاق رخ دهد؟ تپش قلب می تواند چه معانی دیگری داشته باشد؟). در مقابل، رویکرد ذهن آگاهی در هنگام وقوع این اتفاق، افراد را تشویق می کند تا با جزئیات کامل به شناخت احساس خود از تپش قلب و افکار مرتبط با آن بپردازند (ضربان قلب…… این فکر که خواهم مرد… به نظر می رسد زمانی که فکر می کنم، ضربان تندتر می شود…. تفکر درباره ی ضربان قلب…).

فرایند آگاه شدن، لحظه به لحظه، با تمایز میان حقایق ناب تجربه همان طور که رخ می دهند و نتیجه گیری های وحشتناکی که ما بلافاصله پس از آن تجارب طرح می کنیم، باعث کم شدن این ترس و اضطراب می شود (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

با وجود این، چندی از عقاید فراشناختی می توانند سودمند باشند، این عقاید همان چیزی است که در روان شناسی بودیسم، بینش” ها نامیده می شوند. بینش ها ممکن است به عنوان شبه فراشناخت ها معرفی شوند؛ شبه به این دلیل که آن ها هم حسی – شهودی و هم منطقی هستند و فراشناخت، به این دلیل که آن ها مشاهداتی درباره ی وقایع ذهنی هستند. تونتو، چندی از بینش های مفید، که در اثر تمارین ذهن آگاهی در ذهن افراد ایجاد می شود را، شناسایی کرد. از میان این بینش ها، می توان به موارد زیر اشاره داشت:

  • نحوه ی تفکر ما به واسطه ی تجاربمان، شرطی شده اند و ضرورتا حقیقت ندارند.
  • افکار خوشایند و ناخوشایند در سرتاسر زندگی مان اتفاق خواهد افتاد؛ چه ما آن ها را دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم.
  • تمام افکار و احساسات زودگذر هستند و
  • هر چند ممکن است ما از طریق یک فکر آزرده شویم، اما افکار گمراه کننده هستند – همانند پرش هایی که گاه در صفحه ی نمایش تلویزیون وجود دارد (گرمر و همکاران، ۲۰۰۵).

هوشیاری آگاهانه می تواند به ما کمک کند تا متوجه مواقعی شویم که برنامه ریزی های بیولوژیکی مان را نادیده می گیریم و به هشدارها و علایم صادر شده از سوی ترس و اضطراب توجهی نمی کنیم. توجه به این علایم بدون پرداختن به آن، همواره منجر به اضطراب مزمن و ایجاد محدودیت در زندگی مان می شود (اورسیلو و رومر، ۲۰۱۱).

عناصر ذهن آگاهی یعنی آگاهی و پذیرش غیرقضاوتانه نسبت به تجربه ی لحظه به لحظه، به عنوان پادزهر بالقوه موثری در برابر انواع پریشانی های روان شناختی هم چون  نشخوار فکری، اضطراب، نگرانی، ترس، خشم و نظیر آن در نظر گرفته می شود که بسیاری از آن ها شامل گرایشات ناسازگارانه ی اجتناب، سرکوبی یا درگیری بیش از حد با افکار و هیجانات استرس زا است (هایز[۲۲] و فیلدمن[۲۳]، ۲۰۰۴ ؛ کابات زین، ۱۹۹۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

رومر و اورسیلو (۲۰۰۲؛ به نقل از گرمر و همکاران،۲۰۰۵) معتقدند که نگرش آگاهانه همراه با پذیرش در لحظه ی حال، می تواند پادزهری برای الگوی اختلال اضطراب فراگیر و نگرانی باشد، الگویی که در تلاش است تا اضطراب را کنترل کند یا کاهش دهد. نگرانی شدید، نیازمند تغییر کلی در نحوه ی توجه و نگرش است.

افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر و نگرانی، توجه محدود شده ای دارند؛ بدین معنا که این توجه بر کشف تهدیدها و خطرات بالقوه در آینده متمرکز شده است. بنابراین افراد کم تر با تجارب خود همان گونه که در لحظه ی حال اتفاق می افتد، تماس دارند (بائر، ۲۰۰۶). این شیوه ی عادت گونه ی توجه، احتمالا توانایی های ما را برای پاسخ های سازگارانه به وقوع اتفاقات احتمالی در لحظه ی حاضر محدود می کند و هم چنین آگاهی ما را از پیچیدگی های پاسخ های هیجانی خویش کاهش می دهد. نه تنها افراد نگران، از تجارب درونی خویش ناآگاه هستند بلکه اغلب مواقع گزارش می کنند که لمس و نزدیکی به آشفتگی های درونی شان بسیار خطرناک و دشوار است (بائر، ۲۰۰۶).

این آگاهی محدود شده و به جای این که بر دامنه ای از تجارب متمرکز باشد، متمرکز بر اضطراب و آشفتگی است. تمرین ذهن آگاهی برای این افراد سودمند است زیرا می تواند آگاهی گسترش یافته از نشانه های درونی و بیرونی را در لحظه ی حاضر، تقویت کند و باعث سازگاری و انطباق منعطفانه تر و وضوح بیش تر شود که در نهایت باعث تغییر در حالات درونی و بیرونی می شود (بائر، ۲۰۰۶).

واکنش به تجارب درونی همراه با تلاش در سرکوب یا اجتناب از این افکار و احساسات، منجر به تقویت این تجارب می شود. این تقویت هم چنین موجب کاهش در وضوح هیجانات می شود: همان طور که افکار و احساسات از طریق واکنش های منفی به آن ها، قضاوت درباره ی آن ها و تلاش برای اجتناب از آن ها، شدیدتر می شوند، پاسخ های اصلی نیز وضوح کم تری پیدا می کنند و یا مبهم تر می شوند.

بنابراین افراد اغلب احساس هیجان زدگی” یا غمگینی” را گزارش می کنند اما برای آن ها دشوار است که حالت هیجانی خویش را به طور اختصاصی و مشخص شناسایی کنند. این فقدان وضوح و شفافیت، توانایی فرد را برای استفاده ی مناسب از پاسخ های هیجانی محدود می کند و حالات ناخوشایند و منفی را به تجربه ی فرد از حالت درونی خود، می افزاید و براین اساس این چرخه معیوب را دائمی می کند (بائر، ۲۰۰۶).

هر چند پذیرش (که متضاد با قضاوت یا واکنش نشان دادن است) نسبت به حالت درونی خویش، وما پاسخ هیجانی اولیه (یا نخستین) را کاهش نمی دهد (گرین برگ و سافران[۲۴]، ۱۹۸۷؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶)، اما می تواند تقویتی را که ناشی از قضاوت، واکنش نشان دادن و تلاش برای کنترل است را کاهش دهد. براین اساس راهبردهایی که پذیرش را گسترش می دهند (همانند تمرین های ذهن آگاهی)، بخش اصلی از درمان نگرانی و اختلالات اضطرابی مثل اختلال اضطراب فراگیر، است (بائر، ۲۰۰۶).

 

 

۲۲۴٫mindfulness based cognitive therapy

۲۲۵ . Barnhofer, T.

۲۲۶ . Crane, C.

  1. ۲۲۷٫ Dialectical behaviour therapy
  2. ۲۲۸٫ Fiegenbaum, J.

۲۲۹ . Acceptance and Commitment therapy

۲۳۰ . Luoma, J. B.

۲۳۱ . Bond, F. W.

۲۳۲ . Masuda, A.

۲۳۳ . Lillis, J.

۲۳۴ . Gregg, J. A

۲۳۵ . Callaghan, G.M.

۲۳۶ . Glenn-Lawson, J. L.

  1. ۲۳۷٫ Mindfulness-based eating awareness training

۲۳۸٫mindfulness-based relaose prevention

۲۳۹ . Flavell, J.

  1. ۲۴۰٫ Ross, L.

۲۴۱ . Toneatto, T.

  1. ۲۴۲٫ Young, J. E.

۲۴۳ . Klosko, J. S.

۲۴۴ . Weishaar, M. E.

۲۴۵ . Hayes, A. M.,

  1.  

فروش اینترنتی فایل پایان نامه انواع مداخلات مبتنی بر  ذهن آگاهی


مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی شامل روش های متعددی برای آموزش هوشیاری آگاهانه است. بعضی از این مداخلات شامل تمرین های رسمی مراقبه است، افراد برای مدت زمان معینی (حتی گاه تا ۴۵ دقیقه) در حالتی نشسته قرار می گیرند و توجه خود را به شیوه های خاصی کنترل می کنند. بعضی دیگر از مداخلات دربردانده ی تمرین های کوتاه تر و غیر رسمی است که بر ذهن آگاهی در زندگی روزانه تاکید دارد، در این مداخلات از افراد خواسته می شود تا آگاهی خویش را نسبت به فعالیت های معمول هم چون قدم زدن، خوردن، رانندگی کردن یا حمام کردن، افزایش دهند (بائر، ۲۰۰۶).

دانلود مقاله و پایان نامه

باید توجه داشت که آموزش ذهن آگاهی مرکز اصلی MBSR و MBCT است و هر دو، تمرین های رسمی ذهن آگاهی را به کار می برند (مراقبه نشسته). در مقابل در DBT و ACT ، مهارت های ذهن آگاهی در کنار سایر راهبردهای رفتاری آموزش داده می شود و تمرین های رسمی ذهن آگاهی ممکن است به کار برده شود یا نشود (بائر، ۲۰۰۳؛ به نقل از کانگ[۱] و وتینگهام[۲]، ۲۰۱۰). در ذیل به اختصار، اشاره ای به هر یک از مداخلات می شود:

۲-۱-۱۴-۱-  برنامه درمانی کاهش استرس براساس ذهن آگاهی (MBSR)

جان کابات زین، کلینیک کاهش استرس را در مرکز پزشکی دانشگاه ماساچوست در وسترن، در دهه ۱۹۷۰ تاسیس کرد. وی در کلینیک کاهش استرس خود، به شرکت کنندگان تمرین آرامش ذهنی همراه با ذهن آگاهی می داد. این کوشش ها به شکل گرفتن مدل کاهش استرس براساس ذهن آگاهی انجامید.

برنامه درمانی کاهش استرس براساس ذهن آگاهی ، سابق بر این، با عنوان برنامه ی کاهش استرس و تن آرامی شناخته می شد (کابات زین،۱۹۸۲ ؛ ۱۹۹۰؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). این روش شامل برنامه ی ۸ تا ۱۰ هفته ای است که برای گروه هایی با بیش از ۳۰ شرکت کننده اجرا می شود. جلسات به طور هفتگی و هر جلسه حدود ۵/۲-۲ ساعت برگزار می گردند. دستور جلسات شامل تمرین مهارت های مراقبه، بحث در مورد استرس، روش های مقابله ای و تکالیف خانگی می باشند.

جلسات متراکم ذهن آگاهی نیز تشکیل می شوند که یک روزه هستند و حدود ۸-۷ ساعت طول می کشند و مهارت های مراقبه ای متعددی هم چون وارسی بدنی، مراقبه نشسته، ژست های یوگا و آموخته می شود.

هم چنین، شرکت کنندگان، ذهن آگاهی داشتن را در طول فعالیت های روزمره نظیر پیاده روی،

ایستادن، و خوردن به کار می گیرند. تمرین این مهارت ها روزانه حداقل ۴۵ دقیقه، و شش روز در هفته ادامه می یابد (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

فرض MBSR این است که با تکرار آموزش مراقبه ی ذهن آگاهی، سرانجام افراد یاد می گیرند که نسبت به تجاربشان کم تر واکنش نشان دهند و کم تر درباره ی آن ها قضاوت کنند و قادر خواهند شد که الگوهای همیشگی و ناسازگارانه ی تفکر و رفتار را شناسایی کرده و آن ها را تغییر دهند (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). افراد آموزش می بینند تا به افکار و احساساتشان توجه کنند، اما به محتوای آن نچسبند، حتی به افکار قضاوتی خود (مثل” این یک اتلاف وقت احمقانه است” ) بدون آن که درباره آن ها داوری کنند، توجه نمایند.

یکی از پیامدهای تمرین های ذهن آگاهی این است که افراد در می یابند، اکثر حس ها، افکار و هیجانات دارای نوسان، یا زودگذرند و مانند امواج دریا عبور می کنند (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

در متون تجربی معاصر، مداخلات بالینی مبتنی بر آموزش مهارت های ذهن آگاهی به سرعت در حال رشد است (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). گراسمن[۳] و همکاران (۲۰۰۴؛ به نقل از کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰) دریافتند که مدل کاهش استرس براساس ذهن آگاهی، برای طیفی از مشکلات بالینی و غیربالینی شامل درد، سرطان، بیماری قلبی، افسردگی و اضطراب موثر می باشد و اثر سازگار و نسبتا قوی در شرایط گوناگون دارد و پیشنهاد می کنند تمرین ذهن آگاهی می تواند توانایی فرد را برای مقابله با پریشانی کلی زندگی بهبود بخشد.

بایر و همکاران (۲۰۰۸؛ به نقل از کانگ و وتینگهام، ۲۰۱۰) بررسی نظام مندی روی مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی مثل MBSR، MBCT وMBCT  اصلاح شده انجام دادند و نتیجه گرفتند که مداخلات مبتنی بر ذهن آگاهی ممکن است برای موضوعات بالینی متنوع موثر باشد و عملکرد روانی را بهبود بخشد.

کنگ و همکاران (۲۰۱۱) در پژوهش خود که بخشی از آن، به بررسی کوشش های آزمایشی کنترل شده در خصوص اثرات MBSR بر کارکرد روان شناختی پرداخته، نشان دادند که MBSR به طور کلی منجر به کاهش سطوح اضطراب، افسردگی، خشم، نشخوارفکری، پریشانی روان شناختی کلی مثل استرس ادراک شده، درهم ریختگی شناختی، نشانگان اجتناب پس از سانحه و علایم پزشکی می شود. هم چنین مشخص شد که الگوی MBSR منجر به افزایش عاطفه ی مثبت، احساس معنویت، همدلی، حس انسجام ، سطح ذهن آگاهی، بخشش، شفقت به خود، رضایت از زندگی و کیفیت زندگی در میان جمعیت های بالینی و غیربالینی می شود.

  1. ۲۲۱٫ Kang, C.

 


پایان نامه با موضوع تعریف ذهن آگاهی

تعریف ذهن آگاهی

همان گونه که قبلا اشاره شد، جان کابات زین اولین فردی است که ذهن آگاهی را در درمان روان شناختی به کار برد (دیدونا، ۲۰۰۹). به اعتقاد وی، ذهن آگاهی نوعی آگاهی است که از طریق توجه به تجربه به شیوه ای خاص به دست می آید:  در این حالت توجه متمرکز بر هدف ، متمرکز بر لحظه حال و غیر قضاوتی است) کابات زین، ۱۹۹۴؛ به نقل از کرین، ۲۰۰۹). این حالت نوعی توجه آگاهانه نسبت به اموری است که جریان دارند (کرین، ۲۰۰۹).

این واژه بارها برای اشاره به شیوه ای از توجه به کار برده شده است، شیوه ای که حساس، پذیرنده و مستقل از هر گونه افکار و عقایدی است که ممکن است وجود داشته باشد (مک[۱]، ۲۰۰۷). تاکنون تعاریف متعددی توسط متخصصان مختلف مطرح شده است که در ذیل به بعضی از این تعاریف اشاره می کنیم:

ذهن آگاهی مواجه شدن با جنبه های ناب تجربه است؛ مشاهده ی هر پدیده به نحوی که گویی برای نخستین بار است اتفاق می افتد (گلمن[۲]، ۱۹۹۸؛ به نقل از مک، ۲۰۰۸).

مارلات[۳] و کریستلر[۴] (۱۹۹۹؛ دیدونا، ۲۰۰۹) ذهن آگاهی را به صورت آوردن لحظه به لحظه و کامل توجه به تجربه ی کنونی” توصیف می کنند.

بائر (۲۰۰۳؛ به نقل از کاویانی و همکاران، ۱۳۸۷) ذهن آگاهی را به عنوان یک شیوه ی بودن”  یا یک شیوه ی  فهمیدن”  توصیف می کند که مستم درک کردن احساسات شخصی است.

ذهن آگاهی به معنای آگاهی همراه با پذیرش نسبت به تجربه ی کنونی است (گرمر، ۲۰۰۵؛ به نقل از مک، ۲۰۰۷).

براساس نظر کانگ (۲۰۰۹؛ به نقل از کانگ، ۲۰۱۱)، می توان ذهن آگاهی را روشی برای بودن دانست تا انجام دادن. هدف ذهن آگاهی، آگاه شدن مستمر از افکار، احساسات، هیجانات و نحوه ی طبقه بندی آن ها است؛ و پذیرفتن آن ها همان گونه که هستند، بدون این که نیاز به تغییر یا تائید آن ها وجود داشته باشد (گاناراتانا[۵]، ۱۹۹۱؛ به نقل از کانگ، ۲۰۱۱).

جدای از تفاوت های اندکی که در این تعاریف وجود دارد، مولفه های اصلی و مشترک ذهن آگاهی شامل حضور در لحظه ی حاضر” و مشاهده ی غیر قضاوتی” تجربه است (دیدونا، ۲۰۰۹).

در سال ۲۰۰۴، بی شاب و همکاران مقاله ای را در خصوص تعریفی توافقی از ذهن آگاهی ارائه کردند: ذهن آگاهی خود تنظیمی توجه است، به گونه ای که این توجه بر تجربه ی کنونی متمرکز شده و بنابراین باعث افزایش آگاهی و شناخت از رویدادهای ذهنی در لحظه ی حاضر می شود” و اقتباس جهت گیری خاص به سمت تجربه ی فردی که با خصایصی چون کنجکاوی، گشودگی و پذیرش نسبت به تجربه مشخص می شود” (بی شاب و همکاران، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹). به طور معمول دستورالعمل های به کار برده شده در آموزش ذهن آگاهی مطابق با این تعاریف و توصیفات است. افراد شرکت کننده در دوره های آموزشی ذهن آگاهی اغلب تشویق می شوند تا بر توجه بر انواع خاص محرک هایی که قابل مشاهده در لحظه ی حال هستند، مثل صداهایی که در محیط می شوند، حرکت و یا احساس نفس کشیدن، تمرکز کنند (دیدونا، ۲۰۰۹).

۲-۱-۱۲-۱- ویژگی های حالات ذهنی انجام دادن[۶] و  بودن[۷]

ذهن برای پردازش توجه از دو شیوه اصلی استفاده می کند: حالت ذهنی انجام دادن (اجرایی) و حالت ذهنی بودن. یکی از بنیادی ترین اصول این دیدگاه این است که ذهن در حالت های مختلف عمل می کند. یکی از اهداف اصلی این رویکرد، توانا ساختن افراد برای شناسایی حالت ذهنی موقعیتی و ایجاد توانایی تغییر هدف مندانه از یک حالت ذهنی به حالت ذهنی دیگر است. ما برای داشتن زندگی سالم باید هر دو نوع حالت ذهنی انجامی و بودن را در خود شناخته و پرورش دهیم. از این طریق می توانیم انعطاف پذیر بوده و نسبت به مهم ترین خواست های یک موقعیت در هر لحظه پاسخ گو باشیم (کرین، ۲۰۰۹).

زمانی که ذهن تفاوت های بین واقعیت درک شده کنونی و وضعیت مطلوب یا وضعیتی که به آن تمایلی داریم را مقایسه می کند، حالت ذهنی انجامی فعال است (سگال و همکاران،۲۰۰۲ ؛ به نقل از کرین، ۲۰۰۹). ما در این وضعیت بیش تر از آن که با تجاربمان همراه باشیم، درباره آن به تفکر می نشینیم. در این جا توجه به میزان زیادی به گذشته یا آینده معطوف می شود و ما از حس کردن تجربه درونی و تجربه جهان اطراف خود محروم خواهیم شد. در واقع در این حالت به جای این که به خود تجربه در آن لحظه بپردازیم، درگیر بازنمایی های درونی و بیرونی آن تجربه یا پدیده می شویم.  علاوه براین در این حالت، نوعی عدم پذیرش وجود دارد، ذهن به دلیل نوعی حس درک شده از چگونگی بایستگی امور، درگیر موشکافی تجربه می شود و بیش ترین تمرکز صرف تلاش برای تغییر شرایط فعلی می شود.

هرچند راهبردهای بسیار رشد یافته حالت ذهنی انجامی در بسیاری از قسمت های زندگی برایمان مفیدند اما می توانند عملاً زمانی که ما آن ها را در مورد مسائل مربوط به تجربه هیجان هایمان به کار می گیریم، موجب افزایش رنج و دشواری های ما شوند. در واقع جنبه های اصلی حالت ذهنی انجامی ( نشخوار فکری و اجتناب تجربه ای ) موجب ایجاد شیوه ای آسیب زا در پردازش هیجان ها می شوند (کرین، ۲۰۰۹).

در مقابل، ویژگی های اصلی حالت ذهنی بودن را می توان به صورت زیر خلاصه کرد: توجه به صورت  هدفمندانه بر تجربه لحظه کنونی متمرکز می شود. تمام تجارب به صورت رویدادهایی در حیطه آگاهی درک می شوند. فرد مستقیماً از طریق درون دادهای حسی- دیدن، شنیدن، بوییدن، احساس کردن و چشیدن – با جهان تماس برقرار می کند. تجربه در چهارچوبی نگرشی با خصوصیات پذیرش، مهربانی، علاقه، محبت و عدم تقلا حفظ می شود. ابزار تجربه و پرورش حالت ذهنی بودن، ایجاد آگاهی و پذیرش از طریق مراقبه ذهن آگاهی است (کرین، ۲۰۰۹).

۲-۱-۱۲-۲- بنیان های نگرشی

جان کابات زین (۱۹۹۰؛ به نقل از کرین، ۲۰۰۹) هفت کیفیت نگرشی را بیان می دارد که زیر ساخت تمرین ذهن آگاهی هستند. این هفت مورد هم به عنوان نوعی جهت گیری که باید برای ورود به تمرین ها داشته باشیم مورد توجه قرار می گیرند و هم به عنوان نتیجه تمرین تلقی می شوند:

  • قضاوت نکردن: بررسی تجارب به همان گونه ای که هستند، بدون تعبیر یا قضاوت.
  • صبر: فرایند تفحص در تجربه به شکلی ساده، روبروشدن با امور به همان صورت که در فضای حال وجود دارند و ایجاد فرصتی برای درک تغییراتی که در لحظه حال در جریاند.
  • داشتن حالت ذهنی آغازگری: یکی از اهداف اصلی رویکرد، برانگیختن کنجکاوی درونی فرد برای مواجهه با تجربه خویش است. این فرایند در کم ترین سطح از درگیری با خود نوعی احساس تازگی و سرزندگی را به همراه می آورد .این حالت بیش تر نوعی کشف چگونگی و چیستی تجربه است تا تلاش برای درک چرایی آن. افراد در فرایند یادگیری به گونه ای حمایت می شوند که در لحظه حال باقی بمانند و به جای این که به وسیله از پیش ساخته ها به تجربه بنگرند تلاش کنند نوعی مشاهده گری توأم با شفافیت را توسعه دهند.
  • اعتماد: افراد ترغیب می شوند تا به حس های بدنی، احساسات، افکار و حس شهودی خود اعتماد کنند.
  • عدم تقلا: نگرش تمایل به پذیرش لحظه حال که در این فرایند آموزش داده می شود، تلاشی در جهت ثابت نگه داشتن مشکلات به حساب نمی آید؛ بلکه نوعی آگاهی یابی نسبت به واقعیت عملی تجربه و تمایل به پذیرفتن امور به همان گونه ای که ارائه می شوند، است.
  • پذیرش: باز بودن و تمایل به دیدن امور به همان گونه ای هست. یعنی بودن با واقعیت تجربه بدون تقلا برای تغییر آن.
  • بگذار تا بگذرد[۸]: در طی این رویکرد، افراد می آموزند مستقیما تجربه را لمس کنند بدون آن که با محتوای آن درگیر شوند. در واقع آن ها می آموزند که بدون دلبستگی یا قضاوت گری درباره پدیده هایی که در آگاهی ظاهر می شوند (افکار عادتی، هیجان ها یا تکانه ها)، به آن ها اجازه دهند همچون ابری که از آسمان ذهن می گذرد، عبور کنند (کرین، ۲۰۰۹).

شاپیرو و همکارانش (۱۹۹۸؛ به نقل از آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸) با افزودن پنج کیفیت به هفت کیفیت مطرح شده از سوی کابات زین، مجموع آن ها را به دوازده کیفیت رسانیدند: سخاوت، همدلی، سپاس گزاری، مهربانی عاشقانه و ملایمت.

 

۲-۱-۱۳- نحوه ی تاثیرگذاری مهارت های ذهن آگاهی

مؤلفینِ راهبردهای مختلف درمانی، مکانیسم هایی را درنظر می گیرند که به تبیین چگونگی تأثیر مهارت های ذهن آگاهی در کاهش نشانه ها و تغییرات رفتاری می پردازند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

  • مواجهه

اولین مطالعه ای که اثرات MBSR (کابات زین،۱۹۸۲ ؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) را مورد توصیف قرار داد، کاربرد آن در درمان بیماران مبتلا به درد مزمن بود. اعتقاد براین است که توانایی مشاهده ی بدون قضاوت، حس های پریشانی همراه با درد را کاهش می دهد. مواجهه طولانی با حس های درد، در غیاب پیامدهای فاجعه آمیز، می تواند منجر به حساسیت زدایی و کاهش پاسخ های هیجانی ناشی از درد گردد. بنابراین، تمرین مهارت های ذهن آگاهی می تواند منجر به ایجاد توانایی تجربه ی حس های درد بدون واکنش های هیجانی مفرط شود. نهایتاً در صورتی که حس های درد کاهش نیابند، پریشانی و رنج ناشی از آن ممکن است تسکین یابد (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

کابات زین (۱۹۹۲؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) مکانیسم مشابهی را برای اثرات بالقوه مهارت ذهن آگاهی بر اضطراب و هراس مطرح ساخته است. زیر نظر گرفتن دائم و بدون قضاوت حس های مربوط به اضطراب، بدون سعی در فرار یا اجتناب از آن ها، می تواند باعث کاهش واکنش های هیجانی گردد که معمولاً توسط نشانه های اضطراب برانگیخته می شوند. این رویکرد مشابه با راهبرد مواجهه ی احشایی[۹] است که توسط بارلو و کراسک (۲۰۰۰؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) توصیف شده است.

در تمرین های ذهن آگاهی مشاهده ی بدون داوری حس ها که طبیعتاً بروز می یابند، مورد ترغیب قرار می گیرد. لینهان (۱۹۹۳؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) می گوید که مشاهده ی افکار و هیجانات فعلی، بدون سعی در اجتناب یا فرار از آن ها، می تواند به عنوان نمونه ای از مواجهه تلقی شود، که به نوبه خود باعث خاموشی پاسخ های ترس و رفتارهای اجتنابی گردد که توسط محرک هاى ترس انگیز، تقویت شده اند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). پژوهشی نشان داد که شرکت در مداخله ی MBSR، باعث افزایش معنادار میزان مواجهه نسبت به قبل از مداخله می شود (کارمدی[۱۰]، بائر، لیکینز[۱۱] و اولنزکی[۱۲]، ۲۰۰۹؛ کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

  • تغییر شناختی

تمرین های ذهن آگاهی می تواند باعث ایجاد تغییراتی در الگوهای فکری، یا نگرش های فرد در مورد افکارش شود (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). به نظر می رسد که آموزش ذهن آگاهی، هوشیاری فراشناختی را افزایش می دهد – مولفه ای که بیان گر توانایی ادراک مجدد و یا تمرکز زدایی از افکار و هیجانات و دیدن آن ها به صورت رویدادهای ذهنی در حال عبور است، به جای شناسایی آن ها یا اعتقاد به این که افکار بازنمایی دقیقی از واقعیت هستند، (هایز و همکاران، ۱۹۹۹؛ سگال و همکاران، ۲۰۰۲؛ شاپیرو، کارلسون[۱۳]، استین[۱۴] و فریدمن[۱۵]، ۲۰۰۶؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). برای مثال کابات زین (۱۹۸۲، ۱۹۹۰؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) توصیه می کند که مشاهده ی بدون قضاوت درد و افکار مرتبط با اضطراب ممکن است منجر به فهم و درک این نکته گردد که این ها  فقط افکارند” و نمایان گر حقیقت یا واقعیت نیستند، و وماً نباید باعث فرار یا رفتار اجتنابی شوند.

لینهان (۱۹۹۳؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) نیز خاطرنشان می سازد که مشاهده ی افکار و احساسات و به کار گرفتن برچسب های توصیفی برای آنها، این درک و فهم را به وجود می آورد که آن ها همیشه نمایان گر صحیحی از واقعیت نیستند.

فرض براین است که هوشیاری فراشناختی افزایش یافته، منجر به کاهش نشخوار فکری می شود (تیزدل، ۱۹۹۹؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) – فرایند منفی تکرار شونده ای که به عنوان عامل خطر در تعدادی از اختلالات روانی درنظر گرفته می شود (اهرینگ[۱۶] و واتکین[۱۷]، ۲۰۰۸؛ به نقل از کنگ وهمکاران، ۲۰۱۱).

شواهد اولیه نشان می دهند که آموزش ذهن آگاهی منجر به افزایش هوشیاری فراشناختی (هارگز[۱۸] و همکاران، ۲۰۱۰؛ تیزدل و همکاران، ۲۰۰۲؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) و کاهش نشخوار (رامل[۱۹]، گلدین[۲۰]، کارمونا[۲۱] و مک کوید[۲۲]، ۲۰۰۴؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) می شود و هوشیاری فراشناختی افزایش یافته به نوبه ی خود ممکن است پیامدهای بالینی بهتری هم چون میزان عود کمتر افسردگی (فرسکو[۲۳]، سگال، بویز[۲۴] و کندی[۲۵]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) را پیش بینی کند.

  • اداره- خود[۲۶]

مؤلفین متعددی اظهار داشته اند که مشاهده ی خود بهبود یافته ناشی از آموزش ذهن آگاهی می تواند استفاده از مهارت های مقابله ای را ارتقاء بخشد. کابات زین (۱۹۸۲؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) مطرح می کند که آگاهی فزون یافته از حس های درد و پاسخ های استرس، افراد را قادر می سازد که در انواع پاسخ های مقابله ای درگیر شوند.

لینهان (۱۹۹۳؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) معتقد است که مشاهده ی بدون قضاوت، فرصت شناخت پیامدهای یک رفتار را ممکن می سازد (نظیرعصبانی کردن کارفرما با تأخیرهای مکرر خود). این شناخت، تغییرات رفتاری مؤثرتری را به دنبال خواهد داشت. به اعتقاد وی، این مهارت باعث ایجاد کنترل توجه می گردد و مهارت مفیدی برای افرادی است که در تکمیل تکالیف مهم به علت حواس پرتی ناشی از نگرانی ها، خاطرات یا خلق های منفی مشکل دارند (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

  • آرام سازی[۲۷]

مؤلفین متعددی (گلدبرگ و همکاران،۱۹۹۴ ؛ کابات زین و همکاران، ۱۹۹۸؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) خاطرنشان می سازند که مراقبه غالباً آرامش بخش است و از این راه می تواند در اداره ی این اختلالات مؤثر باشد. ایجاد آرامش از طریق راهبردهای گوناگون مراقبه ثبت شده است (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).  گرچه تمرینات ذهن آگاهی ممکن است منجر به آرام سازی شوند، اما این پیامد، دلیل اولیه ی درگیری در مهارت های ذهن آگاهی نیست ( امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

  • پذیرش

رابطه ی بین پذیرش و تغییر، یک مفهوم محوری در بحث های رایج روان درمانی است (به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷). هایز (۱۹۹۴؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) مطرح می کند که پذیرش شامل”تجربه ی رویدادها به طور کامل و عاری از دفاع، همان گونه که هستند” می باشد.

اکثر برنامه های درمانی پذیرش را در بردارند، از جمله پذیرش درد، افکار، احساسات، کشش ها، یا سایر پدیده های بدنی، شناختی و هیجانی، و در آن ها کوششی برای تغییر، گریز، یا اجتناب وجود ندارد. همان گونه که بیان شد کابات زین (۱۹۹۰؛ به نقل از امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷) پذیرش را به عنوان یکی از مبانی متعدد تمرین های ذهن آگاهی توصیف کرده بود. رفتاردرمانی دیالکتیکی در برنامه های درمانی خود، آموزش تکنیک هایی را تأکید می ورزد که پذیرش واقعیت را ارتقا می دهند. از این رو، به نظر می رسد که آموزش ذهن آگاهی ممکن است برای تعلیم مهارت های پذیرش ضرورى باشد (امیدی و محمدخانی، ۱۳۸۷).

۱۹۴ .Mace, C.

  1. ۱۹۵٫ Goleman, D.

۱۹۶ . Marlatt, G. A.

۱۹۷ . Kristeller, J. L.

۱۹۸ . Gunaratana, H.

  1. ۱۹۹٫ Doing mode

۲۰۰ .being mode

۲۰۱ . Letting go

  1. ۲۰۲٫ entroceptive exposure

۲۰۳ . Carmody, J.

۲۰۴ . Lykins, E. L. B.

۲۰۵ . Olendzki, N.

۲۰۶ . Carlson, L. E

۲۰۷ . Astin, J. A

۲۰۸ . Freedman, B.

۲۰۹ . Ehring, T.

۲۱۰ . Watkins, E.

۲۱۱ . Hargus, E.

۲۱۲ . Ramel, W.

  1. ۲۱۳٫ Goldin, P. R.

۲۱۴ . Carmona, P. E.

۲۱۵ . McQuaid, J. R.

۲۱۶ . Fresco, D.

۲۱۷ . Buis, T.

۲۱۸ . Kennedy, S.

 


پایان نامه روانشناسی : رویکردهای درمانی نگرانی بیمارگونه

رویکردهای درمانی نگرانی بیمارگونه

همان گونه که در مبحث مربوط به کارکرد نگرانی اشاره شد، این مولفه در رویکردهای مختلف با هدف افزایش میزان تسلط فرد بر شرایط موجود، کاهش تنش و اضطراب و به عنوان راهبرد مقابله ای به کار گرفته شده است. با این وجود استفاده ی مفرط از نگرانی، نه تنها منجر به بهبود شرایط موجود نمی شود، بلکه خود موجب آشفتگی بیش تر و دامن زدن به این شرایط تنش زا می شود.

منین و همکاران اظهار داشته اند که نگرانی به عنوان یک رفتار عادتی، به منظور کاهش آشفتگی های هیجانی در میان افرادی که تنیده و آشفته هستند، درک پایینی از پاسخ های هیجانی خویش دارند و لذا به گونه ای منفی به آن ها واکنش نشان می دهند و در کنترل این پاسخ های هیجانی دچار مشکل هستند، به کار برده می شود (منین و همکاران، ۲۰۰۵؛ بائر، ۲۰۰۶).

مطابق با مطالب ذکر شده در قسمت پیشین، پژوهش ها نشان می دهند که افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، هیجانات و نگرانی هایشان را به صورت تهدیدگونه و ناخوشایند تجربه می کنند (منین و همکاران، ۲۰۰۵؛ رومر، سالترز[۱]، رافا[۲]و اورسیلو، ۲۰۰۵؛ و و کارتر[۳]، ۱۹۹۹؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶). این نحوه ی واکنش نسبت به تجارب درونی، منجر به برانگیختن تلاش هایی جهت اجتناب از این وقایع می شود، اجتنابی که خود به گونه ای متناقض، میزان آشفتگی را افزایش داده (هایز[۴]، ویلسون[۵]، گیفورد[۶]، فولت[۷] و استروسال[۸]، ۱۹۹۶؛ وگنر[۹]، ۱۹۹۴؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶) و وضوح تجربه هیجانی را کاهش می دهد. این عملکرد اجتنابی نگرانی همزمان با ارائه ی ساختار اجتناب تجربی توسط هایز و همکاران (۱۹۹۱؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶) اتفاق افتاد. براساس این مدل، نگرانی در کوتاه مدت آشفتگی تجارب درونی را کاهش می دهد اما احتمالا در طول زمان با دخالت در پردازش هیجانی و نیز بازداری از بازشناسی اطلاعات انطباقی به دست آمده از طریق حالات هیجانی، باعث استمرار این آشفتگی می شود (رومر و اورسیلو،۲۰۰۲؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).

تاکنون روش های درمانی متعددی برای درمان نگرانی و اختلال اضطراب فراگیر ایجاد شده است که از جمله ی این روش ها، می توان به شناخت درمانی و به کارگیری آرام سازی”، درمان شناختی رفتاری که عدم تحمل بلاتکلیفی را هدف قرار می دهد”، درمان فراشناختی” و درمان های دارویی” اشاره داشت.

ما اکنون در موج سوم” مداخلات رفتار درمانی هستیم (هایز، فولت و لینهان، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیدونا[۱۰]، ۲۰۰۹). اولین موج متمرکز بر محرک و پاسخ در شرطی سازی کلاسیک و عامل بود. موج دوم، موج درمان شناختی رفتاری بود که بر تغییر در محتوای افکار کار می کرد تا به این طریق در نحوه ی احساس و هیجانات افراد تغییر ایجاد کند. موج سوم دربردارنده ی درمان های ذهن آگاهی و مبتنی بر پذیرش است (دیدونا، ۲۰۰۹).

اگر اجتناب تجربی، مشکل اساسی در اختلال اضطراب فراگیر و به طور خاص، نگرانی باشد، پس بنابراین پذیرش تجربی که در طی تمارین ذهن آگاهی ایجاد می شود، می تواند راه حل مناسبی باشد. تاکید بر عملکرد هیجان ها (یعنی سودمندی آن ها در ارائه ی اطلاعاتی در خصوص خود و محیط اطرافمان، ارتباط با سایر افراد و غنی ساختن زندگی مان) همراه با تمرکز توجه بر حالات درونی و پذیرش مهربانانه آن؛ در حالی که به طور همزمان از این مساله آگاهیم که این حالات گذرا است و از احساس فرد از خویشتن خویش مجزا است، می تواند این پاسخ های آسیب زا به تجارب درونی را خنثی سازد (بائر، ۲۰۰۶).

پیشرفت های اخیر در حوزه ی فهم نگرانی و اختلال GAD، بر سودمندی بالقوه ی عناصر ذهن اگاهی در درمان آن ها اشاره دارند. در واقع این امکان وجود دارد که تمرین های ذهن آگاهی در افراد مبتلا به GAD موثر باشد زیرا آگاهی از نشانه های درونی و بیرونی را در لحظه ی حال گسترش داده و امکان وضوح و انطباق منعطفانه ای را فراهم می کند (بائر، ۲۰۰۶).

۲-۱-۱۰- معانی اولیه ذهن آگاهی

ذهن اگاهی از متون باستانی اقتباس شده است و به طور نظام دارتر در بودیسم بیان شده و مورد تاکید قرار گرفته است – سنتی باستانی که حداقل ۲۵۵۰ سال قدمت دارد (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). این واژه ترجمه انگلیسی از واژه پالی: ساتی”[۱۱] است که اشاره بر آگاهی، توجه و یادآوری” دارد (پالی زبانی است که آموزه های بودا برطبق آن نگاشته شده است). اولین ترجمه ی ساتی به صورت ذهن آگاهی، به سال ۱۹۲۱ بر می گردد (دیدونا، ۲۰۰۹).

در سنت بودایی این روش جزء اصلی مسیری است که در راه رسیدن به درک منشا رنج ها و پایان دادن به آن ها باید طی شود (کرین[۱۲]، ۲۰۰۹). ذهن اگاهی در آیین بودا تحت عنوان توجه محض یا ثبت غیر استدلالی رویدادها بدون واکنش یا ارزیابی ذهنی، تعریف شده است. ذهن آگاهی به فرایند توجه مداوم تمرکز دارد تا محتوایی که بدان توجه می شود ( آذرگون و همکاران، ۱۳۸۸). به عبارتی دیگر، هدف ذهن آگاهی در متون قدیمی، کاهش رنج های غیر ضروری است و این هدف از طریق ایجاد بینش نسبت به طرز کار ذهن و ماهیت فناپذیر جهان میسر می شود (دیدونا، ۲۰۰۹).

همان گونه که ذکر شد، سه مولفه ی ذهن آگاهی در متون باستان؛ آگاهی، توجه و یادآوری است. البته باید توجه داشت که تعریفی که از ذهن آگاهی ارائه شد، برای به کارگیری در حوزه ی روان درمانی تا حدودی تغییر پیدا کرده است و در حال حاضر در بردارنده ی دامنه ی وسیعی از عقاید و تمرین ها است (دیدونا، ۲۰۰۹).

آگاهی اساسا با ارزش است و توجه” که همان آگاهی متمرکز است نیز، عنصری ارزش مندتر است. تنها با آگاه شدن از آنچه که درون و اطراف ما رخ می دهد می توانیم خود را از اشتغالات ذهنی و مشکلات هیجانی رها سازیم. با جهت دهی دوباره توجه به جای تلاش برای کنترل یا سرکوب افکار و هیجانات شدید، می توانیم احساس خود را کنترل کنیم (دیدونا، ۲۰۰۹)

یاد آوری” جنبه دیگری از ذهن آگاهی است. یادآوری مرور رویداد های گذشته نیست، بلکه به

خاطر داشتن به منظور آگاه بودن و تأکید بر اهمیت این هدف در تمارین ذهن آگاهی است. در هر لحظه ما به خود یاد آوری می کنیم” به خاطر داشته باش- آگاه باش” (دیدونا، ۲۰۰۹).

از طریق ذهن آگاهی، ما راه های هوشمندانه” ای را ایجاد می کنیم که ذهن را کنترل می کند (بیک هو[۱۳]، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹). این توانایی به ما کمک می کند تا دریابیم که چه زمانی نیاز است تا سایر ظرفیت های ذهنی – مثل گوش به زنگی، تمرکز، شفقت و تلاش – را پرورش دهیم تا به طور ماهرانه ای در کاهش رنج و درد از آن ها بهره گیریم. برای مثال اگر در طی مراقبه، خود – انتقادگر شدیم، لازم است که میزان شفقت را افزایش دهیم؛ اگر احساس تنبلی و بی حوصلگی کنیم، لازم است که در پی تلاش برای افزایش انرژی در ذهن و بدن باشیم.

ذهن آگاهی خود به تنهایی برای رسیدن به لذت و شادی کافی نیست، بلکه این مهارت شالوده ی محکمی برای سایر عوامل ضروری فراهم می سازد (راپگای[۱۴] و بیستریسکی[۱۵]، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹). در ادبیات پژوهشی کلاسیک، ذهن آگاهی معمولا به عنوان یک عملکرد” در نظر گرفته می شود تا این که خود، به عنوان هدف تلقی شود و سرانجام ذهن آگاهی به عنوان بخشی از یک طرح درنظر گرفته شده است که هدف آن از بین بردن عادات ذهنی مسبب در احساس ناخوشایندی مثل هیجانات ناراحت کننده ی خشم، حسادت یا حرص و طمع و یا رفتارهایی است که از طریق آن به خود و سایرین آسیب می رسانیم (دیدونا، ۲۰۰۹).

تمرکز کنونی بر هوشیاری آگاهانه در روان درمانی، یک راهبرد اصلاحی بر جریان های درمانی معاصر است. بسیاری از درمان گران خوش باور، پیش از آن که زمان آن فرا برسد، بر مشکل بیمار متمرکز می شوند و ناآگاهانه مفاهیم پذیرش و درک خویشتن را کنار می گذارند. موارد مطرح شده در درمان های مبتنی بر ذهن آگاهی، اول آگاهی و پذیرش و سپس در گام دوم، ایجاد تغییر است (دیدونا، ۲۰۰۹).

 

۲-۱-۱۱-  ورود ذهن آگاهی به حیطه ی روان درمانی

همان طور که ذهن آگاهی از ریشه های اولیه ی خود فاصله می گرفت و با روان درمانی غرب منطبق می شد، معانی آن نیز گسترده تر شد (دیدونا، ۲۰۰۹). چندی از محققان (به عنوان مثال کمبرز[۱۶] و همکاران، ۲۰۰۹؛ راش[۱۷]، ۲۰۰۷؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) معتقدند که به منظور درک کامل تری از نقش بالقوه ی ذهن آگاهی در سلامت روان، مهم است که درک درستی از تفاوت مفهوم ذهن آگاهی در بودیسم و روان درمانی غرب، به دست آوریم. مسلما مفهوم ذهن آگاهی در بودیسم و غرب حداقل در سه سطح تفاوت دارند : بافتار، فرایند و محتوا.

در سطح بافتاری، ذهن آگاهی در سنت بودیسم به عنوان یکی از مجموعه عوامل به هم پیوسته ای از تمرین ها در نظر گرفته می شود که برای رسیدن به رهایی از رنج، وضعیت نهایی یا هدف نهایی تعیین شده برای ریاضت کشان در این سنت، لازم است. بر این اساس نیاز است که ذهن آگاهی در کنار سایر تمرین های معنوی مثل پیروی از سبک زندگی اخلاقی، ترویج شود تا فرد به سمت هدف آزادی حرکت کند. از سوی دیگر عموما مفهوم غربی ذهن آگاهی، مستقل از هر نوع محدوده ی خاص فلسفی، قوانین اخلاقی یا نظامی از تمرین ها است (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در سطح فرایند، در بافت بودیسم ذهن آگاهی به صورت تامل روی جنبه های اصلی آموزه های بودیسم مثل ناپایداری، غیرخودبودن و رنج بردن تمرین شده است. به عنوان مثال ساتی پاتاناسانا (اساس مباحثه ی ذهن آگاهی)، یکی از مباحث کلیدی بودیسم در ذهن آگاهی است که توسط بودا به این صورت معرفی می شود: فرد در حالی که ماهیت ناپایدار اشیا را مشاهده می کند، ذهن آگاهی را از عملکرد بدنش، حواس و احساساتش، آگاهی و محتوای آگاهی حفظ می کند. به طور کلی، تمرین های غربی نسبت به آموزه های سنتی بودیسم کم تر به غیرخودبودن و ناپایداری تاکید دارند (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در نهایت در سطح محتوا و در رابطه با موارد بالا، در آموزه های اولیه ی بودیسم، ذهن آگاهی به

طورخاص به آگاهی درون گرایانه نسبت به فرایند و تجارب روان شناختی و فیزیکی اشاره دارد. این برخلاف مفهوم غربی خاص ذهن آگاهی است که ذهن آگاهی را به صورت شکلی از آگاهی می داند که شامل تمام اشکال موضوع در تجارب درونی و بیرونی از جمله ویژگی های حسی اشیاء خارجی، مثل دیدن و بوییدن است. این گفته بدان معنی نیست که موضوعات حسی خارجی در نهایت بخشی از تجربه ی درونی را شکل می دهند بلکه در آموزه های بودیسم، اساسا ذهن آگاهی شامل مشاهده ی ادراک فرد و واکنش هایش به سوی موضوعات حسی است تا تمرکز بر ویژگی های حسی خود اشیاء (کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

ادغام ذهن آگاهی در پزشکی و روان شناسی غرب را می توان در رشد ذن بودیسم در دهه های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در امریکا و تا حدودی از طریق نوشته های اولیه هم چون ذن در هنر تیراندازی” (هریجال[۱۸]، ۱۹۵۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱)، جهان ذن: جنگ غربی- شرقی”(راس[۱۹]، ۱۹۶۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) و روش ذن” (هریجال، هال[۲۰] و تازند[۲۱]، ۱۹۶۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) دنبال کرد.

در اوایل دهه ۱۹۶۰، علاقه در کاربرد تکنیک های مراقبه در روان درمانی آغاز شد و در میان متخصصان به ویژه روان تحلیل گران (به عنوان مثال ملاحظه کنید باس[۲۲]، ۱۹۶۵؛ فین گارتی[۲۳]، ۱۹۶۳؛ سوزوکی[۲۴]، فروم[۲۵] و دی مارتینو[۲۶]، ۱۹۶۰؛ واتز[۲۷]، ۱۹۶۱؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) رشد کرد.

در سرتاسر دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، علاقه ی رو به رشدی در روان شناسی تجربی در خصوص بررسی معانی مختلف آگاهی بسط یافته و گسترش مرزهای آگاهی از جمله مراقبه وجود داشت. مطالعات اولیه EEG بر مراقبه نشان داد که افرادی که مراقبه می کنند، فعالیت مداوم آلفا همراه با کاهش آرام در میزان متابولیسم (آناند[۲۸]، شینا[۲۹] و سینگ[۳۰]، ۱۹۶۱؛ باگچی[۳۱] و ونگر[۳۲]، ۱۹۵۷؛ والاک[۳۳]، ۱۹۷۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) و هم چنین افزایش امواج تتا را نشان می دهند که منعکس کننده ی حالات برانگیختگی کم تر در خواب است (کاساماستو[۳۴] و هیرای[۳۵]، ۱۹۶۶؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

در آغاز دهه ی ۱۹۷۰، موجی از علاقه به بررسی و پژوهش در مراقبه متعالی (TM) ایجاد شد. مراقبه ی متعالی فرمی از تکنیک مراقبه ی متمرکز است که توسط ماهاریشی ماهش یوگی[۳۶] مشهور شد (والاک، ۱۹۷۰؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). مشخص شده که تمرین مراقبه ی متعالی با کاهش در شاخص های برانگیختگی فیزیولوژیکی هم چون مصرف اکسیژن، حذف دی اکسیدکربن و میزان تنفس مرتبط است (بنسون[۳۷]، روزیز[۳۸]، مارزتا[۳۹]و کلمچاک[۴۰]، ۱۹۷۴؛ والاک، ۱۹۷۰؛ والاک، بنسون و ویلسون[۴۱]، ۱۹۷۱؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱). با وجود این واقعیت که پژوهش روی مراقبه ی ذهن آگاهی پیش از این، در دهه ی ۱۹۶۰ آغاز شده بود اما تا اواخر دهه ی ۱۹۷۰، مراقبه ی ذهن آگاهی به عنوان شیوه ی مداخله در افزایش بهزیستی روان شناختی مورد بررسی قرار نگرفته بود.

کاربرد مراقبه ی ذهن آگاهی به عنوان شکلی از مداخله ی رفتاری برای مشکلات بالینی، با کارهای جان کابات زین آغاز شد که کاربرد مراقبه ی ذهن آگاهی را در درمان بیماران مبتلا به درد مزمن کشف کرد (کابات زین، ۱۹۸۲؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) و آن مداخله اکنون به عنوان کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی (MBSR) شناخته می شود.

با استقرار الگوی کاهش استرس مبتنی بر ذهن آگاهی ، چندین مداخله ی دیگر نیز با به کارگیری اصول و تمارین مرتبط با ذهن آگاهی ایجاد شدند، مثل شناخت درمانی مبتنی بر ذهن آگاهی MBCT (سگال، ویلیامز[۴۲] و تیزدل[۴۳]، ۲۰۰۲؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱)، رفتاردرمانی دیالکتیکی DBT (لینهان، ۱۹۹۳؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱) و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد ACT (هایز، استروسال و ویلسون، ۱۹۹۹؛ به نقل از کنگ و همکاران، ۲۰۱۱).

قابل توجه است که کیفیات ذهنی مطرح شده در ساتی (آگاهی، توجه و یادآوری) نیز در ذهن آگاهی جای گرفته است اما این کیفیات به منظور کاهش مشکلات بالینی، تا حدی تعدیل شده اند. این کیفیات شامل غیرقضاوتی بودن، پذیرش و شفقت می باشد. در بیش تر ادبیات روان شناختی معاصر در خصوص ذهن آگاهی، می توان این سه مولفه را تشخیص داد (دیدونا، ۲۰۰۹).

هرچند به مولفه ی پذیرش” در متون قدیمی بودیسم اشاره شده است اما با این حال، این مولفه برای کاربردهای بالینی نیز به کار برده شده است. از جمله واژه های مرتبطی که در خصوص ذهن آگاهی درمانی به کاربرده شده است، می توان به آگاهی مهربانانه” ، پذیرش آگاهانه” ، شفقت آگاهانه” اشاره داشت.

ما برای آگاهی از تجربمان، نیاز داریم که این آگاهی، همراه با ویژگی پذیرش و شفقت باشد. هر چه درد و رنج ما بیش تر باشد، به نظر می رسد که بیش تر به پذیرش نیاز داریم تا قادر شویم که در خصوص آن چه که در زندگی مان رخ داده، ماهرانه تر عمل کنیم. در مقابل، شفقت بدون آگاهی، می تواند سرپوشی بر مشکلات زندگی باشد، مشکلاتی که توجه به آن ها ضروری است. به عبارتی دیگر پذیرش بدون آگاهی، می تواند شکلی از اجتناب دفاعی باشد (دیدونا، ۲۰۰۹).

در سال های اخیر نیز شاهد موجی از علاقه، به سمت ذهن آگاهی در میان متخصصان سلامت روان

بوده ایم. در یک بررسی بر روی روان درمانگران در ایالات متحده (سیمون[۴۴]، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹) نشان داده شد که درصد درمان گرانی که حداقل یک بار از درمان های مبتنی بر ذهن آگاهی” استفاده کرده بودند، برابر با ۴/۴۱ درصد بود. چند سال پیش گرمر[۴۵]و همکاران (۲۰۰۵؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹) بیان داشتند که ذهن آگاهی سرانجام می تواند در جای خود به عنوان یک مدل درمانی مطرح شود؛ این زمان، خیلی سریع به وقوع پیوست.

ذهن آگاهی می تواند فرایند ادراکی مهم در کلیه ی درمان های روان شناختی محسوب شود. تمام متخصصان، ذهن آگاهی را در کارهایشان به کار می برند – چه روان تحلیل گرانی که در درجه ی اول روی روابط کار می کنند، چه درمان گران شناختی رفتاری که مداخلات جدید، موثر و ساخت یافته تری را ایجاد می کنند و یا درمان گرایان انسان گرایی که بیماران خود را به لمس و درک عمیق تجربه ی خویش تشویق می کنند- . اما سوال درمانی مهم که در این جا مطرح می شود این است که به چه نحو می توان به بیماران کمک کرد تا پذیرش را در خود افزایش داده و از تجربه ی لحظه ی حاضر آگاه شوند؟” (دیدونا، ۲۰۰۹).

در رویکردهای ذهن آگاهی و مبتنی بر پذیرش، درمان گران به جای این که با الگوهای ناسازگارانه ی افکار، احساسات و یا رفتار بیمار چالش کنند، به آن ها کمک می کنند تا روابط خود را با تجربه ی فردی تغییر دهند. هنگامی که بیماران برای درمان مراجعه می کنند، معمولا از آن چه که احساس می کنند و یا نحوه ی رفتار خود، ناراحت هستند – آن ها می خواهند که اضطراب یا افسردگی کم تری را تجربه کنند – درمان گران با ایجاد پذیرش کنجکاوانه و لحظه به لحظه ی تجربه ی ناخوشایند، در پی تغییر شکل روابط بیمار با مشکل وی هستند (دیدونا، ۲۰۰۹).

ذهن آگاهی مهارت هایی را هم در حوزه مشاهده گری (جنبه تمرکز زدایی تجربه) و هم درگیر شدن و تجربه مستقیم در واقعیت عینی تجربه، پرورش می دهد. تمرکز زدایی شامل پرورش قابلیت هایی برای مجزاسازی خود از تجربه در جریان تجربه کردن است – فرد به این درک می رسد که می تواند به جای در نظر گرفتن افکار به عنوان بازنمایی هایی از واقعیت، ماهیت آن ها را از جنس اموری فکری به حساب آورد. درگیری مستقیم با تجربه شامل به سر بردن با ماهیت حسی و کیفیت خاص آن است (کرین، ۲۰۰۹).

۱۴۹ . Salters, K.

  1. ۱۵۰٫ Raffa, S.
  2. ۱۵۱٫ Carter, K.

۱۵۲ . Hayes, S. C.

۱۵۳ .Wilson, K. G.

۱۵۴ . Gifford, E. V.

۱۵۵ . Follette, V. M.

۱۵۶ . Strosahl, K.

۱۵۷ . Wegner, D. M.

  1. ۱۵۸٫ Didonna, F.

۱۵۹ .satti

  1. ۱۶۰٫ Crane, R.

۱۶۱ . Bhikkhu, T.

  1. ۱۶۲٫ Rapgay, L.

۱۶۳ . Bystrisky, A.

۱۶۴ .Chambers, R.

  1. ۱۶۵٫ Rosch, E.
  2. ۱۶۶٫ Herrigel, E.

۱۶۷ . Ross, N. W.

  1. ۱۶۸٫ Hull, R. F. C.

۱۶۹ . Tausend, H.

۱۷۰ . Boss, M.

۱۷۱ . Fingarette, H.

۱۷۲ . Suzuki, D. T.

۱۷۳ . Fromm, E.

۱۷۴ . De Martino, R.

  1. ۱۷۵٫ Watts, A. W.
  2. ۱۷۶٫ Anand, B. K.

۱۷۷ . Chhina, G. S.

  1. ۱۷۸٫ Singh, B.

۱۷۹ . Bagchi, B. K.

۱۸۰ . Wenger, M. A.

۱۸۱ . Wallace, R. K.

۱۸۲ . Kasamatsu, A.

  1. ۱۸۳٫ Hirai, T.

۱۸۴٫Maharishi Mahesh Yogi

۱۸۵ . Benson, H.

  1. ۱۸۶٫ Rosner, B. A

۱۸۷ . Marzetta, B. R.

  1. ۱۸۸٫ Klemchuk, H. M.

۱۸۹ .Wilson, A.F.

۱۹۰ . Williams, J. M. G.

  1. ۱۹۱٫ Teasdale, J. D.

 


پایان نامه مدل فرا شناختی نگرانی

مدل فرا شناختی نگرانی

دیوی و و، ۲۰۰۶) بر تمایز میان نگرانی و تفاسیر منفی از نگرانی، استوار است (دیوی و و، ۲۰۰۶). باید توجه داشت که کاربرد درمان فراشناختی در مورد اختلال اضطراب فراگیر، مبنایی برای درک نحوه ی مفهوم سازی و درمان فرایندهای نگرانی کنترل ناپذیر در طیف گسترده ای از اختلال ها، فراهم سازد. براساس این مدل افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر، معمولا از نگرانی به عنوان وسیله ای برای پیش بینی مسایل آتی و تولید روش های مقابله ای، استفاده می کنند. معمولا نگرانی به عنوان نوعی راهبرد مقابله ای، در پاسخ به یک فکر منفی مزاحم فعال می شود (و، ۱۳۸۸).

این فرایند ااما مشکل ساز نیست، چون تا وقتی که فرد بر این باور است که نگرانی اش مفید است و جلوی خطر را می گیرد، ممکن است نگران خوشحال[۱]” باشد. نگرانی های عمومی در مورد رویدادهای خارجی و نگرانی های اجتماعی و سلامت جسمی در پاسخ به عوامل برانگیزاننده، نگرانی نوع ۱[۲]” خوانده می شود. استفاده از نگرانی به عنوان راهبرد مقابله ای، به باورهای فراشناختی مثبت درباره ی نگرانی که اکثر افراد تا حدودی دارند، مربوط می شود. این نوع باورها، شامل باورهایی مانند نگرانی به من کمک می کند تا از مشکلات اجتناب کنم” ، نگرانی به من کمک می کند تا برای برخورد با مسایل آماده باشم” و است (و، ۱۳۸۸).

با این حال اختلال اضطراب فراگیر زمانی به وجود می آید که باورهای منفی درباره ی نگرانی در

فرد فعال می شوند. دو نوع باور منفی، مهم هستند: باورهای منفی درباره ی کنترل ناپذیری نگرانی و باورهای منفی درباره ی پیامدهای آسیب زا یا مخاطره آمیز نگرانی (و، ۱۳۸۸).

باورهای منفی درباره ی پیامدهای نگرانی، شامل باورهایی هستند مبنی بر این که نگرانی می تواند به پیامدهای ناگوار جسمی (مانند حمله قلبی) ، روان شناختی (مانند فروپاشی روانی) یا اجتماعی (مانند طرد شدن از سوی دیگران) منجر شود (و، ۱۳۸۸). از این دیدگاه بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در یک حالت ناهماهنگی شناختی (همراهی باورهای مثبت و منفی درباره نگرانی) قرار دارند (کلارک و فربورن، ۱۳۸۵). هنگامی که باورهای فراشناختی منفی فعال می شوند فرد به ارزیابی منفی نگرانی می پردازد؛ یعنی دچار نگرانی درباره ی نگرانی می شود و همین امر موجب افزایش اضطراب و احساس ناتوانی در مقابله می شود.

نگرانی درباره نگرانی، نمونه ای از ارزیابی فراشناختی است. این فرایند فرانگرانی[۳]” یا نگرانی نوع ۲” خوانده می شود که به ارزیابی منفی نگرانی و علایم مرتبط با آن دلالت می کند. نمونه هایی از فرانگرانی عبارتند از: کنترل خودم را از دست می دهم” ، دارم دیوانه می شوم” و… (و، ۱۳۸۸).

در واقع هنگامی نگرانی بهنجار به نابهنجار تبدیل می شود که فرانگرانی پدیدار شود. و (۱۹۹۵؛ به نقل از کلارک و فربورن، ۱۳۸۵) مطرح می سازد که وجه تمایز مربوط به نگرانی های اختلال اضطراب فراگیر و نگرانی های بهنجار، رویداد شایع تر فرانگرانی است. در نتیجه مبتلایان به اختلال اضطراب فراگیر آمادگی این را دارند که درگیر نگرانی به مثابه یک راهبرد سازگاری شوند و هنگامی که این اتفاق افتاد، ترس های مربوط به فرایند نگرانی در آن ها فعال می شود.

بهترین راهبرد، تلاش برای اجتناب از نیاز به نگرانی است (مثلا از راه اجتناب از موقعیت های اضطراب برانگیز). با این وجود، چون چنین چیزی به دلیل دامنه وسیعی از برانگیزان های احتمالی، غالبا ممکن نیست، افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر برای غلبه بر نیاز به نگرانی، از رفتارهای مقابله ای و راهبردهای کنترل فکر استفاده می کنند (کلارک و فربورن، ۱۳۸۵).

رفتارهای مقابله ای، شامل اطمینان جویی، اجتناب، جست و جوی اطلاعات، توجه برگردانی، استفاده از سیگار یا الکل و … است. این رفتارها موجب تداوم ارزیابی ها و باورهای منفی درباره نگرانی می شوند، برای این که با سپردن کنترل به دست عوامل خارجی، فرایند خودگردانی را مختل می کنند. هر چند ممکن است این راهبردها نگرانی را متوقف کنند ولی فرد را از پی بردن به این حقیقت که فرایندهای درونی می توانند موجب تداوم فرایند نگرانی شوند، باز می دارند. هم چنین این راهبردها، فرد را از کشف این واقعیت که حتی اگر نگرانی تداوم یابد، باز موجب پیامدهای منفی مانند حمله ی قلبی نخواهد شد، نیز باز می دارد (و، ۱۳۸۸).

فرایند دیگر در مدل فراشناختی نگرانی، استفاده ی فرد از راهبردهای کنترل فکر است. استفاده ی غیر مفید از راهبردهای کنترل فکر اغلب شامل فرونشانی و سرکوب برانگیزاننده های نگرانی و ناتوانی در رها شدن از فرایند نگرانی به هنگام فعال شدن آن است. فرونشانی به تلاش برای فکر نکردن در مورد افکاری که ممکن است نگرانی را برانگیزاند، اطلاق می شود. متاسفانه فرونشانی کاملا موثر نیست و شکست آن می تواند باورهای فرد در مورد از دست دادن کنترل را تقویت نموده و یا موجب افزایش اهمیت برانگیزان های افکار منفی شود.

دومین فرایند مهم، ناتوانی فرد در درگیر نشدن در فرایند نگرانی به هنگام فعال شدن آن است. این ناتوانی به صورت تفکر مداوم درباره ی نگرانی به منظور مقابله با آن یا تلاش برای اطمینان دادن به خود از طریق خودگویی، آشکار می شود. این کار نوعی فعالیت مفهومی مداوم است که در آن فرد قادر به متوقف کردن فرایند مقابله دائمی خود نیست. چندین عامل در این ناتوانی نقش دارند. برای مثال اغلب فرد براین باور است که نگران نبودن برابر با عدم تلاش برای مقابله است (برای این که نگرانی یک راهبرد مقابله ای مهم است) یا فرد با این تصور که مشکل غیرقابل کنترل است (برای مثال، نگران بودن بخشی از شخصیت من است)، از کنترل خود، آگاهی ندارد. اغلب فرد تجربه ی شخصی محدودی درمورد خودکنترلی فرایند نگرانی دارد که می تواند باور او درباره ی کنترل ناپذیری آن را به چالش بکشد (و، ۱۳۸۸).

۱۴۶ . happy worrier

  1.  

دانلود پایان نامه روانشناسی با موضوع مدل اجتناب شناختی نگرانی

مدل اجتناب شناختی نگرانی

تجارب بالینی و ادبیات پژوهشی موجود در حیطه نگرانی، مهم ترین شناخت در اختلال اضطراب فراگیر را به این صورت تعریف می کنند : دنیا بالقوه خطرناک است و من نمی توانم با آن چه که در آینده اتفاق می افتد مقابله کنم. براین اساس باید تمام اتفاقات بدی را که ممکن است در آینده رخ دهد، پیش بینی کنم تا بتوانم از آن ها اجتناب کرده یا خود را برای رویارویی با آن ها آماده سازم”.

زمانی که افراد خطر یا تهدیدی را درک می کنند، طبیعتا درگیر فعالیت هایی می شوند تا آن را محدود کنند (دیوی و و، ۲۰۰۶).

نظریه ی یادگیری دو مرحله ای ماورر[۱] (۱۹۴۷؛ دیوی و و، ۲۰۰۶) در خصوص ترس و اجتناب بیان می دارد که ما از چیزهایی که با تنبیه مرتبط هستند، هراسانیم و به گونه ای منفی، برای انجام رفتارهایی که باعث اجتناب از تجربه ی ترس و محرک های شرطی که ترس شرطی شده را فرا می خوانند، تقویت می شویم. نتیجه ی این امر، تداوم اضطراب نسبت به از محرک های شرطی است، زیرا اجتناب مانع از رویارویی های مکرر با محرک هایی می شود که باید خاموش گردند. این مدل یادگیری، به عنوان زیر بنای تحول درمان های رویارویی در بسیاری از اختلالات اضطرابی به کار گرفته شده است (دیوی و و، ۲۰۰۶).

نگرانی به احتمالاتی که وجود ندارد و به اتفاقات بدی که ممکن است در آینده رخ دهد، متمرکز است. براین اساس افراد کنترل اندکی بر مسایل متفاوتی دارند که آن ها را نگرانی می کند. به دلیل این که خطر ادراک شده در لحظه ی حال وجود ندارد و به دلیل این که پاسخ های مناسبی برای اجتناب از این تهدیدها موجود نیست، افراد منحصرا درگیر تلاش های ذهنی برای حل مساله می شوند (دیوی و و، ۲۰۰۶).

همان گونه که قبلا اشاره شده بود، نگرانی بیش تر شامل تفکرات کلامی است تا تصاویر ذهنی. در هنگام نگرانی، افراد شروع به خودگویی می کنند. تمایز میان افکار و تصاویر ذهنی (تجسم ذهنی) نقش بسیار مهمی در مدل اجتناب شناختی دارد. تصویرسازی، یک صحنه ی هیجانی است که پاسخ فیزیولوژیکی نیرومند و الگویی از پاسخ دهی فیزیولوژیکی (و عاطفی) را به وجود خواهد آورد که بسیار شبیه به رویداد واقعی است، اما سخنان کلامی تنها توصیفی از آن صحنه ی هیجانی در ذهن هستند و با این وجود، پاسخ های فیزیولوژیکی بسیار کم تری را فرا می خوانند (ورانا[۲]، کاتبرت[۳] و لانگ[۴]،  ۱۹۸۶؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

بورکووک و همکاران اظهار می دارند که نگرانی نشانه ی اجتناب از گونه های دیگر تفکر، نظیر فرایندهای تصوری (تجسمی) است که به شدت با احساس منفی پیوند دارد (بورکووک و اینز، ۱۹۹۰؛ بورکووک و دیگران، ۱۹۹۱؛ به نقل از کلارک و فربورن، ۱۳۸۵).

از طریق نگرانی افراد موفق به اجتناب از تصاویر آزارنده، اضطراب جسمانی و سایر هیجانات منفی می شوند. بنابراین نگرانی به عنوان پاسخی اجتنابی به کار برده می شود و در پردازش هیجانی دخالت کرده و براین اساس مانع خاموشی ترس می شود. در واقع افراد نگران با اجتناب از محرکات و احساسات اضطراب برانگیز در کوتاه مدت، مانع از پردازش اطلاعات مربوط به موقعیات مختلف در خود می شوند که این امر به نوبه ی خود می تواند مانع ایجاد منابع مقابله ای مناسب در آن ها شود. در طولانی مدت، افراد مبتلا به نگرانی مزمن، تمام این پیامدهای منفی را تجربه می کنند و احتمالا در حل مناسب عوامل استرس زایی که رخ می دهند، شکست می خورند (بورکووک، ۱۹۹۴؛ به نقل از فرسکو[۵] و همکاران، ۲۰۰۲).

در واقع شواهد پژوهشی متعددی از این فرضیه حمایت می کنند که نگرانی، پاسخی اجتنابی است و موجب سرکوبی تصاویر آزارنده می شود، برانگیختگی جسمانی و پردازش هیجانی را کاهش می دهد و براین اساس در تداوم اضطراب و نگرانی نقش دارد. بنابراین نگرانی از طریق رفتارهای اجتنابی به گونه ای منفی تقویت می شود (دیوی و و، ۲۰۰۶).

۱۴۳٫Mowrer, O.H.

۱۴۲٫Vrana, S.R.

۱۴۳ .Cuthbert, B.M.

 


پایان نامه روانشناسی : رویکردهای نظری مطرح شده در خصوص نگرانی و اختلال اضطراب فراگیر

 

بسیاری از نظریه های مطرح شده در خصوص نگرانی، به بررسی این مولفه در درون اختلال اضطراب فراگیر پرداخته اند و بنابراین متاسفانه نظریه ای که به طور خاص به بررسی این مفهوم بپردازد، وجود ندارد. از این رو، ما نیز در این قسمت به بررسی نگرانی در درون بافت نظریه های مرتبط با اختلال اضطراب فراگیر خواهیم پرداخت.

۲-۱-۸-۱-  مدل شناختی اختلال اضطراب فراگیر :  اثر عدم تحمل بلاتکلیفی (IU)[1]    

پژوهشگران در عرصه های گوناگون علاقه مند به بررسی شیوه های پاسخ دهی و یا مقابله ای افراد با بلاتکلیفی بوده اند. براین اساس چندین مدل بررسی رفتار در موقعیت های دربردارنده ی خطر و بلاتکلیفی مطرح شده اند (به عنوان مثال، هاک[۲] و کرون[۳] و، ۲۰۰۴ ؛ سورنتینو[۴] و رونی[۵]، ۲۰۰۰ ؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). با وجود این که بعضی از افراد به خوبی با احساس بلاتکلیفی در زندگی خود مقابله کرده اند و گاه، حتی آن را می پذیرند، بسیاری از افراد از این شرایط احساس نیتی داشته و آن را تهدیدگونه تلقی می کنند و بنابراین در تلاش هستند تا این احساس بلاتکلیفی را از زندگی خود حذف کنند. داگاس و همکاران در پی ایجاد مفهوم عدم تحمل بلاتکلیفی (IU)، این مفهوم را به عنوان خصیصه ای توصیف می کنند که ناشی از عقاید اساسی در خصوص بلاتکلیفی است. در واقع، IU بر ادراک، تفسیر و پاسخ دهی افراد به موقعیات بلاتکلیفی در سطوح مختلف شناختی، هیجانی و رفتاری تاثیر می گذارد (دیوی و و، ۲۰۰۶).

افرادی که قادر به تحمل بلاتکلیفی نیستند، معتقدند که بلاتکلیفی استرس زا و ناراحت کننده است، شرایط در آینده خوب نیست، اتفاقات غیرمنتظره منفی گونه هستند و باید از آن ها اجتناب کرد و احساس بلاتکلیفی بر توانایی آن ها در عملکرد مناسب، تاثیرگذار است (باهر و داگاس، ۲۰۰۲؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). در این رویکرد، IU، مولفه ی شناختی اختلال اضطراب فراگیر است؛ براین اساس واکنش های شناختی، هیجانی و رفتاری و پاسخ های افراد مبتلا به GAD از طریق این اعتقاد زیربنایی که بلاتکلیفی غیر قابل تحمل است، برانگیخته می شود (دیوی و و، ۲۰۰۶).

در بسیاری از پژوهش ها مشخص شده است که نگرانی و عدم تحمل بلاتکلیفی رابطه ی بالایی با یکدیگر دارند، به عنوان مثال داگاس وهمکاران (۲۰۰۱؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶)، در پژوهشی که بر روی جمعیت غیر بالینی انجام دادند، به این نتیجه رسیدند که IU نسبت به نشانگان وسواسی، اجباری و احساس وحشت زدگی، ارتباط بسیار قوی تری با نگرانی دارد. در پژوهشی دیگر داگاس و همکاران (۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) دریافتند که IU در جمعیت غیر بالینی، همبستگی بالاتری با نگرانی دارد تا با نشانگان افسردگی.

باهر و داگاس در پژوهش خود متوجه شدند که IU نسبت به سایر فرایندهایی که با اضطراب ارتباط دارد، مثل کمال گرایی، نیاز به کنترل و عدم تحمل ابهام، ارتباط قوی تری با نگرانی دارد (باهر و داگاس، در حال چاپ؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). در بررسی هایی که روی جمعیت های مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر نیز صورت گرفت، یافته ها مشابه با نتایج ذکر شده در پاراگراف پیشین بود؛ به این صورت که بیماران مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر نسبت به بیماران مبتلا به اختلال پانیک (داگاس، مارشاندا و لدوکر، ۲۰۰۵؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶)، بیماران مبتلا به سایر اختلالات اضطرابی (لدوکر و همکاران، ۱۹۹۹؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) و گروه کنترل غیر بالینی (داگاس، گاگنون[۶] و همکاران، ۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶)، سطوح بالاتری از  IUرا گزارش کردند.

فرض این رویکرد این است که احتمالا IU از طریق دو گذرگاه احتمالی در توسعه و تداوم نگرانی نقش دارد: اولین احتمال این است که IU به طور مستقیم از طریق گسترش سوء گیری های شناختی منجر به نگرانی مزمن می شود. احتمال دوم این است که IU، از طریق شیوه های غیرمستقیم – از طریق فرایندهای ثانویه ی افکار مثبت در خصوص نگرانی، جهت گیری منفی در خصوص مساله و اجتناب شناختی – منجر به رشد و گسترش سطوح بالای نگرانی می شود (دیوی و و، ۲۰۰۶).

۲-۱-۸-۱-۱) ارتباط مستقیم IU  با نگرانی

پژوهش ها نشان داده اند که نگرانی و اختلال اضطراب فراگیر، با سوگیری های ارزیابی منفی و گوش به زنگی مفرط ارتباط دارند (مک لود[۷] و روترفورد[۸]، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). به عبارتی دیگر، فرض براین است که گرایش شدید به عدم تحمل بلاتکلیفی می تواند منجر به افزایش حساسیت نسبت به محرک یا موقعیت هایی شود که در حقیقت بی ضرر هستند. این حساسیت می تواند نشان دهد که  چگونه افراد مبتلا به GAD تبدیل به افرادی می شوند که دائما در خصوص موضوعات گوناگون نگران هستند. پژوهش های مختلف مدعی هستند که حساسیت بالا نسبت به اطلاعات مبهم و نامشخص، می تواند در مشخص ساختن افرادی که مستعد نگرانی هستند، کمک کننده باشد (دیوی و و، ۲۰۰۶).

۲-۱-۸-۱-۲)  ارتباط غیر مستقیم IU  با عقاید مثبت

یافته ها نشان می دهد که نگرانی شدید حداقل با پنج نوع مختلف از عقاید مثبت در ارتباط است:

دو نوع از این عقاید بیان می دارند که نگرانی کارکردی سازگارانه و انطباقی دارد: نگرانی به افراد کمک می کند تا مساله را به شکل موثری حل کنند و انگیزه ی افراد را برای انجام آن ها افزایش می دهد. سومین نوع از این عقاید مثبت، شامل این فرض است که نگرانی، واکنش هیجانی (شگفت زدگی، یاس) نسبت به پیامدهای منفی آینده را تعدیل می کند. چهارمین نوع عقاید گزارش شده، این است که نگرانی می تواند مسیر اتفاقات را تغییر دهد (دیوی و و، ۲۰۰۶).

در نهایت، پنچمین اعتقاد این است که نگرانی، جنبه ی مثبت شخصیت فرد را نشان می دهد، یعنی نگرانی نشان می دهد که شخص، فردی مراقب و محتاط است (باکرمن[۹]، باهر، کرنر[۱۰] و داگاس، ۲۰۰۴؛ فرانسیس[۱۱] و داگاس، ۲۰۰۴؛ هالوکا[۱۲]، داگاس، فرانسیس و لاوگسن[۱۳]، ۲۰۰۰؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

بیش تر عقاید مثبت در خصوص نگرانی شامل این فرض هستند که نگرانی می تواند به افراد کمک کند تا خود را برای بدترین اتفاق و حفظ کنترل خود بر آن، آماده کنند. بنابراین، این عقیده که نگرانی می تواند به گونه ای آگاهانه و یا ناآگاهانه به کار برده شود، تا حدی پیامد موقعیات نامشخص را تغییر می دهد و یا واکنش های منفی شخص را به چنین موقعیت های منفی کاهش خواهد دارد. در این رویکرد، حفظ عقاید مثبت در خصوص نگرانی، یک مولفه ی سودمند و تداوم بخش مهم در نگرانی مفرط به حساب می آید (دیوی و و، ۲۰۰۶).

۲-۱-۸-۱-۳) ارتباط غیر مستقیم IU  با جهت گیری منفی در خصوص مساله

جهت گیری منفی در خصوص مساله به عنوان سومین مولفه در مدل GAD، به مجموعه ای از نگرش ها و ادراکات ناکارآمد در خصوص فرایند مساله گشایی اشاره دارد. در واقع جهت گیری منفی در خصوص  مساله شامل: ادراک مساله به صورت تهدید، فقدان اعتماد به خویشتن در خصوص توانایی های مساله گشایی شخصی، گرایش به ناامیدشدن فوری در حین تلاش برای حل مساله، می باشد (دزوریلا[۱۴]، نزو[۱۵] و میدو- اولیوارسا[۱۶]، ۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). اگر فردی دارای جهت گیری منفی در خصوص مساله باشد، یقینا این ویژگی اثرات مضری بر جریان مساله گشایی خواهد گذاشت (دیوی و و، ۲۰۰۶).

۲-۱-۸-۱-۴) ارتباط غیر مستقیم IU  با اجتناب شناختی

اجتناب شناختی به اجرای راهبردهای نهان اولیه اشاره دارد که افکار و تصاویر ذهنی آشفته کننده را کاهش می دهد. براساس نظریه ی اجتنابی که در ادامه به آن اشاره خواهد شد (بورکووک، آلکین[۱۷] و بهار[۱۸]، ۲۰۰۴؛ بورکووک، ری و استوبر، ۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). افراد مبتلا به اختلال اضطراب فراگیر در تلاشند تا از فراخواندن تصاویر ذهنی تهدید کننده و برانگیختگی جسمانی ناخوشایند همراه با این تصاویر، اجتناب کنند. در واقع اجتناب شناختی نقش مهمی در GAD ایفا می کند. پژوهش های اولیه در این خصوص به بررسی رابطه ی میان نگرانی و یکی از راهبردهای شناختی خاص – سرکوب افکار – متمرکز شده اند و نتایج آن ها نشان می دهد که میزان درگیری افراد در سرکوب کردن افکار، به طور قابل اطمینانی بیماران مبتلا به GAD را از گروه های کنترل غیر بالینی متمایز می کند (داگاس، گاگنون و همکاران، ۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

۱۲۳٫Intolerance of uncertainly

۱۲۴٫Hock, M.

۱۲۵٫Krohne, H.W.

۱۲۶ .Sorrentino, R.M.

۱۲۷ .Roney, C.J.R.

۱۲۸٫Gagnon, F.

۱۲۹ .MacLeod, C.

۱۳۰٫Rutherford, E.

۱۳۱ .Bakerman, D.

۱۳۲ .Koerner, N.

۱۳۳ .Francis, K.

۱۳۴ .Holowka, M.

۱۳۵٫Laugesen, N.

۱۳۶٫D’Zuurill, T.J.

۱۳۷ .Nezu, A.M.

۱۳۸ .Maydeu- Olivares, A.

 


پایان نامه روانشناسی : اختلالات روان پریشی

اختلالات روان پریشی

نگرانی در تداوم اختلالات روان پریشی نیز نقش دارد. موریسون (۲۰۰۱؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) در مدل توهم شنیداری خویش بیان می کند که توهمات، زمانی مشکل زا خواهند شد که افراد آن ها را به صورت تهدید علیه یکپارچگی و وحدت روانی یا فیزیکی خود تفسیر کنند، این تفسیر در تضاد با درک این توهم به صورت اتفاقی بی خطر (به عنوان مثال احساس عجیبی بود، من باید خسته باشم”)، قرار دارد. زمانی که توهمات به صورت تهدیدگونه مورد تفسیر قرار می گیرند (به عنوان مثال شیطان با من حرف می زند”) افراد در خصوص معانی، کاربرد یا پیامد این توهمات نگران می شوند؛ این فرایند منجر به افزایش اضطراب می شود و این امر خود، توهمات بیش تری را به دنبال خواهد داشت.

بیکر[۱] و موریسون (۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) دریافتند که افراد اسکیزوفرنی که توهمات را تجربه می کنند نسبت به افراد اسکیزوفرنی که توهم ندارند، عقاید مثبت بیش تری در خصوص سودمندی نگرانی دارند. مشابه با این نتایج، موریسون و و (۲۰۰۳؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) متوجه شدند که بیماران روان پریش نسبت به گروه کنترل و بیماران پانیک، اعتقاد بیش تری به سودمند بودن نگرانی دارند.

در مجموع، نتایج پژوهش ها نشان می دهد که اختلال اضطراب فراگیر که مشخصه ی اصلی آن، نگرانی غیر قابل کنترل است، همبودی بسیار بالایی با بسیاری از اختلالات دارد. علاوه براین به طور کلی می توان گفت که نگرانی خصیصه ی معمول در آسیب شناسی روانی است، حتی اگر اختلال اضطراب فراگیر وجود نداشته باشد؛ این مساله به خصوص در اختلالات اضطرابی و خلقی صادق است (دیوی و و، ۲۰۰۶).

ممکن است که نگرانی به واسطه ی ویژگی کنترل ناپذیری به جای ایجاد راه حل، منجر به مشکلات بیش تر شود و به جای این که باعث کاهش اضطراب شود، اضطراب را افزایش دهد. حمایت های پژوهشی متعددی وجود دارد که نشان می دهد احتمالا راهبردهایی که در کنترل نگرانی در بافت اختلال اضطراب فراگیر موثر هستند، می توانند در درمان سایر اختلالاتی که دارای ویژگی نگرانی هستند، نیز سودمند باشند.

به عنوان مثال، و و سمبی[۲] (۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) پروتکلی درمانی برای اختلال استرس پس از سانحه ایجاد کردند که برنامه ی درمان اصلی آن ها، شامل بازشناسی نشخوار فکری و نگرانی به عنوان مشکل اصلی است و به طور مستقیم از طریق ذهن آگاهی انفصالی” ، به تعویق انداختن نگرانی” و بررسی اعتقادات مثبت در خصوص سودمندی نگرانی”، بر کاهش نگرانی متمرکز می شود. و و سمبی کاهش معنادار نشانگان PTSD را در انتهای درمان و پی گیری های سه ماهه، شش ماهه و هجده ماهه، در شش نفر از آزمودنی های خود گزارش کردند (دیوی و و، ۲۰۰۶).

همان گونه که در بالا اشاره شد، تحقیقات نشان می دهد که نگرانی، مانع پردازش های هیجانی می شود. بنابراین نگرانی ممکن است در درمان مشکلات روان شناختی از قبیل اختلالات اضطرابی که برای ایجاد تغییرات درمانی در آن ها، وجود چنین پردازش هایی ضروری است، مداخله کند. پس پیشرفت در درمان های موثر بر این اختلال، ممکن است موجب پیشرفت در درمان یا پیش گیری از سایر اختلال ها نیز بشود (سیموس، ۱۳۸۳).

 


پایان نامه روانشناسی درباره اختلال  خواب

اختلال  خواب

بی خوابی نیز با نگرانی ارتباط دارد. هاروی[۱] (۲۰۰۰؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) به مقایسه ی شناخت های قبل از خواب در میان افرادی که در خواب مشکلی ندارند و آن هایی که در شروع خواب مشکل دارند، پرداخت. او دریافت که شناخت های قبل از خواب، در افراد مبتلا نسبت به افراد عادی، بیش تر بر نگرانی ها و مشکلات متمرکز است.

پایان نامه ها

در پژوهش های بیش تری که بر روی شناخت های قبل از خواب انجام شد، هاروی و گرینال[۲] (۲۰۰۳؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) دریافتند که افراد مبتلا به بی خوابی، نسبت به افرادی که خواب خوبی دارند، درجات بسیار شدیدتری از فاجعه سازی یا نگرانی در خصوص پیامدهای نخوابیدن را تجربه می کنند که این نگرانی با اضطراب بالاتر همراه است (دیوی و و، ۲۰۰۶).

سیملر[۳] و هاروی (۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶ ) متوجه شدند که مشاهده ی عوامل تهدید کننده ی مرتبط با خواب (نگاه به ساعت و محاسبه ی زمانی که برای به خواب رفتن، سپری شده است)، منجر به نگرانی در خصوص پیامدهای نخوابیدن می شود که خود این امر باعث استفاده از رفتارهای ایمنی بخش توسط فرد می شود (به عنوان مثال برنامه ریزی برای خوابی کوتاه در روز بعد)، که به نوبه ی خود چرخه ی بی خوابی را پایدارتر می کند.

دانلود مقاله و پایان نامه

پژوهشگران نتیجه گرفته اند که نگرانی، عامل کلیدی در تداوم بی خوابی است. مطابق با این یافته ها، فیچن[۴] و همکاران (۲۰۰۱؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) متوجه شدند که افراد مبتلا به اختلال، در مقایسه با افرادی که خواب راحتی دارند، آشفتگی و درماندگی بیش تر در خصوص به خواب نرفتن تجربه می کنند و افکار منفی (به عنوان مثال، نگرانی در خصوص خانواده و کار) در طی زمان به خواب نرفتن، پیش بینی کننده ی مهمی برای این آشفتگی است (دیوی و و، ۲۰۰۶).

 

۲-۱-۷- ۸- اختلال  افسردگی

افسردگی و اختلال اضطراب فراگیر همبودی بسیار بالایی دارند و احتمالا میان نشخوار فکری در خصوص اتفاقات گذشته (مشخصه ی افسردگی) و نگرانی، اثرات متقابلی وجود دارد. نشخوار فکری و نگرانی هر دو فعالیتی زبانی / کلامی هستند که مشخصه ی هر دو، دیدگاه منفی آن ها است و اغلب در هر دو، دشواری کنترل مشاهده می شود. در تفاوت های اولیه به نظر می رسد که نگرانی معطوف به آینده است در حالی که نشخوار فکری اغلب معطوف به گذشته است. به علاوه در هر دو، تمرکز کم تر بر فرایند مساله گشایی و اعتماد کم نسبت به توانایی مساله گشایی، مشاهده می شود (پاپاجورجیو و و، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

با این حال، نشخوار فکری و نگرانی فعالیت های نامرتبطی نیستند. برای مثال لاوندر[۵]و واتکینز[۶] (۲۰۰۲؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) دریافتند که نشخوار فکری در خصوص اتفاقات گذشته، منجر به افزایش افکار منفی در خصوص آینده (یعنی نگرانی) می شود. این موضوع در تبیین این مساله که چرا در مطالعات همبستگی، نشخوار فکری به گونه ثابت و پایداری با نگرانی مرتبط است، می تواند سودمند باشد (به عنوان مثال فرسکو[۷]، فرانکل[۸]، منین[۹]، ترک[۱۰] و هیمبرگ، ۲۰۰۲؛ هارینگتون[۱۱] و بلانکشیپ[۱۲]، ۲۰۰۲؛ موریس[۱۳]، روالوفز[۱۴]، میسترز[۱۵] و بومسما[۱۶]، ۲۰۰۴؛ نولن- هوکسیما، ۲۰۰۰ ؛ استارسویک[۱۷]، ۱۹۹۵؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

۱۰۴٫Harvey,A.C.

۱۰۵٫Greenall,E.

۱۰۶ .Semler,C.N.

۱۰۷٫Fichten,C.

۱۰۸ . Lavender,A.

  1. ۱۰۹٫ Watkins,E.

۱۱۰ . Fresco,D.M.

  1. ۱۱۱٫ Frankel, A.N.

۱۱۲ . Mennin, D.S.

۱۱۳ .Turk, C.L.

.۱۱۴ Harrington, J.A.

۱۱۵ .Blankenship, V.

  1. ۱۱۶٫ Muris, P.

۱۱۷ . Roelofs, J.

  1. ۱۱۸٫ Meesters, C.

 


اختلال اضطراب سلامتی

اختلال اضطراب سلامتی

نگرانی، خصیصه ی اضطراب سلامتی[۱] نیز می باشد. وارویک[۲] و سالکووسکیس[۳] (۱۹۹۰؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) افراد مبتلا به اضطراب سلامتی را با اشتغال فکری به نگرانی در خصوص سلامتی و نشخوار فکری درباره ی این که نشانه ها چه معنایی دارند” توصیف می کنند.

به نظر می رسد که باورها درباره مزایای نگرانی نیز در زیر گروهی از بیماران مبتلا به اضطراب سلامتی وجود دارد (و و هاکمن[۴]، ۱۹۹۳؛ به نقل از کلارک و فربورن، ۱۳۸۵)؛ این افراد تصور می کنند که نگرانی درباره سلامتی و تندرستی جنبه محافظت کننده دارد (کلارک و فربورن، ۱۳۸۵).

۲-۱-۷- ۵- اختلال وسواس فکری- عملی

اختلال وسواس فکری- عملی و اختلال اضطراب فراگیر، آنقدر وجوه مشابه دارند که ادبیات پژوهشی قابل ملاحظه ای برای مقایسه ی این دو اختلال وجود داشته باشد. نتایج کلی نشان می دهد

که نگرانی و وسواس ها قابل تمییز از یکدیگر هستند (به عنوان مثال لانگلویس[۵]، فریستون و لدوکر، ۲۰۰۰؛ ترنر، بیدل[۶] و استانلی[۷]، ۱۹۹۲؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). با این حال به نظر می رسد که نگرانی هم به عنوان بخشی از پدیدارشناسی اختلال وسواس فکری- عملی درنظر گرفته می شود و هم به عنوان عامل بالقوه ای که منجر به پایداری آن می شود.

تالیس و دسیلوا[۸] (۱۹۹۲؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) دریافتند که نگرانی در اختلال وسواس فکری- عملی، ارتباط نیرومندی با خرده مقیاس های وارسی و شک و تردید دارد تا با خرده مقیاس های شست و شو و کندی؛ و به این نتیجه رسیدند که در حقیقت نگرانی، رفتار وارسی را برمی انگیزاند.

فریستون، لدوکر، ریوم، لیتارت، گاگنون[۹] و تیبادیو[۱۰] (۱۹۹۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) معتقدند که نگرانی و وارسی، بیش تر از آن که از نظر کارکرد به یکدیگر شباهت داشته باشند، از نظر فقدان کنترل ادراک شده بر افکار ناخواسته و آشفته کننده با یکدیگر مرتبط هستند. به این معنی که ممکن است هر دو، راهبردهایی را به کار برند تا با اضطراب عدم کنترل بر افکار، مقابله کنند.

۲-۱-۷- ۶- اختلال استرس پس از سانحه

فرایندهای نگران گونه، مشخصه ی اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) می باشد و به عنوان عاملی در تشدید و تداوم این اختلال در نظر گرفته شده است (و و متیوز، ۱۹۹۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶). به اعتقاد اهلرز[۱۱] و استیل[۱۲] (۱۹۹۵؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) تفاسیر منفی از معنی یادآوری های مداوم در خصوص اتفاق آسیب زای گذشته (شاخص بیان کننده ی آسیب های جبران ناپذیری که افراد از اتفاق آسیب زا می بینند) منجر به پیش بینی اتفاقات منفی در آینده و نیز نشخوار فکری در خصوص اتفاق آسیب زای گذشته می شود.

اهلرز، مایو[۱۳] و برایانت[۱۴] (۲۰۰۳؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) در یک بررسی طولی بر روی کودکانی که تجربه ی اتفاق آسیب زا را داشتند، متوجه شدند که در میان عوامل گوناگون، نشخوار فکری در خصوص اتفاق، پیش بینی کننده ی شدت نشانگان بعدی بوده است. پیش بینی اتفاقات منفی در آینده و نشخوار فکری در خصوص اتفاقات گذشته، دو خصیصه ی معمول در نگرانی است ( پاپاجورجیو[۱۵] و و، ۲۰۰۴؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

در پژوهش های انجام شده بر روی نمونه های بالینی- افرادی که اتفاقی آسیب زا را تجربه کرده بودند، مشخص گردید که کاربرد نگرانی به عنوان راهبردی برای کنترل افکار، می تواند متمایز کننده ی افراد مبتلا به اختلال استرس حاد (ASD) از افرادی باشد که مبتلا به این اختلال نیستند (واردا[۱۶] و برایانت، ۱۹۹۸؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶) و متمایز کننده ی افراد مبتلا به اختلال استرس حاد که به سمت ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه در حرکتند، از افراد مبتلا به اختلال استرس حاد است که برچسب اختلال استرس پس از سانحه نمی گیرند (هالوا[۱۷]، تاریر[۱۸]و و، ۲۰۰۱؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

هم چنین در نمونه ی بالینی از افرادی که به علت ابتلا به اختلال استرس پس از سانحه تحت درمان بودند، مشخص شد که کاهش در کاربرد نگرانی به عنوان پاسخی در قبال یادآوری اتفاقات آسیب زا، با کاهش نشانگان اختلال استرس پس از سانحه مرتبط است (برایانت، مالدز[۱۹] و گاتری[۲۰]، ۲۰۰۱؛ به نقل از دیوی و و، ۲۰۰۶).

۸۴ . Health anxiety

۸۵٫Warwich, H.M.C.

۸۶ .Salkovskis, P.M.

  1. ۸۷٫ Hackmann, A.

۸۸٫Langlois, F.

۸۹ .Beidel, D.C.

۹۰ .Stanley, M.A.

۹۱ .DeSilva, P.

۹۲ .Gagnon, F.

۹۳ .Thibodeau, N.

۹۴ .Ehlers, A.

۹۵ .Steil, R.

۹۶ .Mayou,R.A.

۹۷ .Bryant,B.

  1. ۹۸٫ Papageorgiou, C.

۹۹ .Warda,G.

۱۰۰٫Holeva,V.

۱۰۱ .Tarrier,N.

 


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

چراغ دوربین مدار بسته راهنمایی برای ارزهای دیجیتال نگاه کوهستان بهترین دستگاه تصفیه آب تاکسی فرودگاه امام طراحی سایت دانلود موزیک 3 طراحی وب سایت دانلود رایگان نمونه سوالات پاورپوینت فنی حرفه ای با جواب